مامان ویزام اومد کپ

و تموم شد این قصهвαяαи
و تموم شد این قصهвαяαи

راستش نمیدونستم کجا میتونم خودمو خالی کنم
نمی‌دونم الان باید بخندم یا گریه کنم؟
خیلی منتظر همچین روزی بودم برای امروز لحظه شماری می کردم اما الان که رسید به همچین روزی گیج شدم
خوشحالما اما در اعماق وجودم یه ناراحتی خاصی هست یه احساسی که هیچوقت نداشتم حسه اینکه نکنه تهران و فراموش کنم
شاید بچگانه باشه اما از همین الان دلم برای دست پخت مامان بزرگم تنگ شده:)
دلم برای دوستام تنگ شده
به خودم میگم مگه منتظر همچین روزی نبودی پس چرا احساس خفگی میکنی
پس چرا بغضت گرفته؟
اینکه واقعا رفتنی شدم برام ترسناکه
اینکه نمیتونم دیگه خانوادم از نزدیک ببینم
به خودم میگم تنهایی از پسش بر میای؟ قبلا میگفتم می توتم اما الان :))
نمی دونم الان کسی درکم میکنه که واقعا حسش کرده:)

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

مامان ویزام اومد کپ

۳ لایک
۰ نظر

راستش نمیدونستم کجا میتونم خودمو خالی کنم
نمی‌دونم الان باید بخندم یا گریه کنم؟
خیلی منتظر همچین روزی بودم برای امروز لحظه شماری می کردم اما الان که رسید به همچین روزی گیج شدم
خوشحالما اما در اعماق وجودم یه ناراحتی خاصی هست یه احساسی که هیچوقت نداشتم حسه اینکه نکنه تهران و فراموش کنم
شاید بچگانه باشه اما از همین الان دلم برای دست پخت مامان بزرگم تنگ شده:)
دلم برای دوستام تنگ شده
به خودم میگم مگه منتظر همچین روزی نبودی پس چرا احساس خفگی میکنی
پس چرا بغضت گرفته؟
اینکه واقعا رفتنی شدم برام ترسناکه
اینکه نمیتونم دیگه خانوادم از نزدیک ببینم
به خودم میگم تنهایی از پسش بر میای؟ قبلا میگفتم می توتم اما الان :))
نمی دونم الان کسی درکم میکنه که واقعا حسش کرده:)