رمان THE EDICTION
فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت هفتم
وارد خانه مجلل و دوس داشتنی خانواده پارک شدیم و برای بار هزارم به سلیقه خانم پارک احسنت گفتم.
با چشم دنبال نگاه آشنایش میگشتم که صدای بم و مهربانش را از پشت سرم شنیدم.
<خوش اومدی خیلی وقت بود منتظرت بودیم...
نگاهش به من بود که صدای نیکی حواسش را جلب او کرد..
×اوووو..براوو...جونگ سونگ حسابی خوشتیپ کردیا...
<تو خودت هم کم نزاشتی پسر...
بعد نگاهی دوباره به من انداخت و شاهزاده وارانه خم شد و احترام گذاشت...
<شما هم خیلی زیبا شدید پرنسس...
خندم گرفت از این همه رفتار های بازیگرانه و خنده دارش...
_جمع کن خودتو جونگ سونگ همه دارن نگاه میکنن...
<تو این جمع همه به دیوونه بازی ما شش نفر عادت دارن خیالت راحت... شاید یه سال نبودی ولی دلیل نمیشه سرزندگی تو رو از یاد ببرن...
لبخندی تحویل همدیگر دادیم که نیکی را در حال دست تکاندن دیدیم... به سمت مسیر نگاهش برگشتم و بقیه بچه ها را که در حال صحبت بودند، مشاهده کردم.
جونگوون: جمعمون منور شد. افتخار دادید بانو...
همانند جونگ سونگ خم شد که به سر شانه اش زدم..
_بیا بالا تا از کمر نصف نشدی...
جونگوون: ای به چشم بانو...
کلمه بانو را با مسخره بازی ادا میکرد و جمع را به خنده میانداخت...
هه سو:یه روز سر به سر میون وو نزاری صبحت شب نمیشه ها...
جونگوون:اگه اعتراضی داری برو شکایت کن بعدا بهش رسیدگی میشه میایم سر وقت شما...
نیکی: جونگوون دقت کردی هه سو چند وقته تپل شده
هه سو:یااااا...چی میگی برای خودت؟
سونو:منظورش اینه الان حال میدی برای اذیت کردن...
جونگوون: تو خودتم لپات داره دوباره سبز میشه ها...
سونو:بیخیال من شید...تا این دوتا هستن چرا من...
بعد سونو به من و هه سو اشاره کرد.
_خائن نبودیا...این پیشی شیطونه بهت یاد داده؟
جونگوون: نگو خانوم ما درس شیطونی رو از کتاب های شما میخونیم...
جونگ سونگ: ببینم میتونید بزنید باز سیماش اتصالی کنه...
به معنای واقعی خنده و همهمه همه بچه ها بلند شده بود.
نیکی: تو زندگیش یه بار حرف درست زد... راست میگه اتصالی کنه دیگه هیسونگ نیس جمعش کنه..
نظرات