پادکست | تولد مدیریت مدرن: از BSC تا OKR؛ ورود مدیریت به عصر استراتژی، هم‌راستایی و اجرا

TashilGostar
TashilGostar

اپیزود ۱۱۶ نقطهٔ عطف فصل «تولد مدل‌های مدیریتی مدرن» است، جایی که مدیریت از دوران «کیفیت» عبور می‌کند و وارد عصر «استراتژی و اجرای سازمانی» می‌شود.

در این اپیزود، ابتدا می‌بینیم چرا پس از موفقیت TQM، جهان متوجه شد کیفیت به‌تنهایی کافی نیست. سازمان‌ها یاد گرفته بودند بهتر شوند… اما نمی‌دانستند به کدام سمت بهتر شوند. این نیاز، دوران تازه‌ای از مدل‌های مدیریتی را آغاز کرد.

در ادامه وارد دههٔ ۱۹۹۰ می‌شویم؛ زمانی که کاپلان و نورتون با ارائهٔ Balanced Scorecard نگاه مدیران را از «نتایج مالی کوتاه‌مدت» نجات دادند و مفهوم چهار منظر (مالی، مشتری، فرایند داخلی و یادگیری و رشد) را وارد مدیریت کردند.

اما داستان به همین‌جا ختم نشد، زمانی که سازمان‌ها پرسیدند:
«حالا که این چهار منظر را داریم، استراتژی ما در عمل چه شکلی است؟»
پاسخ‌شان شد Strategy Map؛ زبانی برای تصویر کردن روابط علت و معلولی هر بخش از سازمان.

سپس می‌رسیم به Hoshin Kanri؛ نسخهٔ ژاپنی مدیریت استراتژیک که نشان داد استراتژی فقط نباید تدوین شود—باید جاری شود. و بعد OKRها وارد صحنه می‌شوند؛ مدلی که سیلیکون‌ولی را متحول کرد و نشان داد سازمان‌های مدرن برای رشد نمایی نیاز به «اهداف شفاف و نتایج قابل‌اندازه‌گیری» دارند.

در نهایت، به یک جمع‌بندی کلیدی می‌رسیم:
مدل‌های مدیریتی رقیب هم نیستند، قطعات یک پازل‌اند. BSC ،Strategy Map، Hoshin و OKR تنها زمانی بیشترین اثر را دارند که کنار هم و در یک سیستم یکپارچه اجرا شوند.

این اپیزود برای مدیرانی ساخته شده که می‌خواهند سازمان خود را از «بهبودهای عملیاتی» عبور دهند و وارد مرحله‌ای شوند که در آن استراتژی، هم‌راستایی و اجرای دقیق، مزیت رقابتی واقعی را شکل می‌دهد.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

پادکست | تولد مدیریت مدرن: از BSC تا OKR؛ ورود مدیریت به عصر استراتژی، هم‌راستایی و اجرا

۰ لایک
۰ نظر

اپیزود ۱۱۶ نقطهٔ عطف فصل «تولد مدل‌های مدیریتی مدرن» است، جایی که مدیریت از دوران «کیفیت» عبور می‌کند و وارد عصر «استراتژی و اجرای سازمانی» می‌شود.

در این اپیزود، ابتدا می‌بینیم چرا پس از موفقیت TQM، جهان متوجه شد کیفیت به‌تنهایی کافی نیست. سازمان‌ها یاد گرفته بودند بهتر شوند… اما نمی‌دانستند به کدام سمت بهتر شوند. این نیاز، دوران تازه‌ای از مدل‌های مدیریتی را آغاز کرد.

در ادامه وارد دههٔ ۱۹۹۰ می‌شویم؛ زمانی که کاپلان و نورتون با ارائهٔ Balanced Scorecard نگاه مدیران را از «نتایج مالی کوتاه‌مدت» نجات دادند و مفهوم چهار منظر (مالی، مشتری، فرایند داخلی و یادگیری و رشد) را وارد مدیریت کردند.

اما داستان به همین‌جا ختم نشد، زمانی که سازمان‌ها پرسیدند:
«حالا که این چهار منظر را داریم، استراتژی ما در عمل چه شکلی است؟»
پاسخ‌شان شد Strategy Map؛ زبانی برای تصویر کردن روابط علت و معلولی هر بخش از سازمان.

سپس می‌رسیم به Hoshin Kanri؛ نسخهٔ ژاپنی مدیریت استراتژیک که نشان داد استراتژی فقط نباید تدوین شود—باید جاری شود. و بعد OKRها وارد صحنه می‌شوند؛ مدلی که سیلیکون‌ولی را متحول کرد و نشان داد سازمان‌های مدرن برای رشد نمایی نیاز به «اهداف شفاف و نتایج قابل‌اندازه‌گیری» دارند.

در نهایت، به یک جمع‌بندی کلیدی می‌رسیم:
مدل‌های مدیریتی رقیب هم نیستند، قطعات یک پازل‌اند. BSC ،Strategy Map، Hoshin و OKR تنها زمانی بیشترین اثر را دارند که کنار هم و در یک سیستم یکپارچه اجرا شوند.

این اپیزود برای مدیرانی ساخته شده که می‌خواهند سازمان خود را از «بهبودهای عملیاتی» عبور دهند و وارد مرحله‌ای شوند که در آن استراتژی، هم‌راستایی و اجرای دقیق، مزیت رقابتی واقعی را شکل می‌دهد.

علم و فن آوری