در حال بارگذاری ویدیو ...

سریال آلبوم زندگی-دیسک چهل و ششم

۰ نظر
گزارش تخلف
رهنما
رهنما

خلاصه این قسمت: ماجرا اینطوریه که سونگ و اون خانومه بالاخره بعد از پشت سر گذاشتن یک دنیا بدبختی، میخوان با هم ازدواج کنن. قبل عروسی معلوم میشه کل بدبختی هایی که خانواده دختره کشیدن و بیچاره شدن بخاطر بابای سونگ بوده... خلاصه کل خانواده دختره عروسی رو تحریم میکنن.شب قبل عروسی هم دختره که دوباره حامله بوده به خونریزی می افته وبچه اش سقط میشه و میره بیمارستان.روز عروسی، از خونواده سونگ هم کسی حاضر نمیشه برای عروسی بره. اما خود سونگ میگه که دختره میاد. پس کت شلوار میپوشه و میره کلیسا. که خب چون دختره بیمارستانه نمیاد دیگه.سونگ هم فکر میکنه که دختره هم مثل خانواده اش فکر میکنه. خلاصه خیلی طفلکی میشه.:(((((((((((((و میره به همون خونه ای که یه مدت با دختره توش زندگی میکردن و اونجا تا صبح میمونه و گریه میکنه.حالا از اون ور دختره تا بهوش میاد با همون حالش راه می افته تا بره به همون خونه.. وقتی میرسه به خونه خانوم صاحبخونه بهش میگه که سونگ شب اومده اونجا. اما وقتی دختره میره تو خونه میبینه کت شلوار دامادی سونگ اونجاست ولی خودش رفته. دوباره راه می افته بره دنبالش که حالش بد میشه و دوباره میبرنش بیمارستان.سونگ هم از طریق دوستش میفهمه دختره بیمارستان بوده. خلاصه میره بیمارستان.. وااااای اون لحظه که همدیگه رو بیمارستان میبینن و سونگ دختره رو بغل میکنه خییییلییییی قشنگه. دختره بهش میگه من دوست ندارم اینجا باشم و منو ببر.وقتی سونگ میخواد دختره رو سوار ماشین کنه خواهر دختره که از کل خانواده شون شاکی تره( بخاطر همون بدبختی هایی که کشیدن) سر میرسه و میگه نمیذارم خواهرمو ببری. که وقتی میبینه خود خواهرشه که میخواد با سونگ بره دیگه هیچی نمیتونه بگه همین میشه که دوباره هم برمیگردن به همون خونه قبلیه......................................................

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

سریال آلبوم زندگی-دیسک چهل و ششم

۲۳ لایک
۰ نظر

خلاصه این قسمت: ماجرا اینطوریه که سونگ و اون خانومه بالاخره بعد از پشت سر گذاشتن یک دنیا بدبختی، میخوان با هم ازدواج کنن. قبل عروسی معلوم میشه کل بدبختی هایی که خانواده دختره کشیدن و بیچاره شدن بخاطر بابای سونگ بوده... خلاصه کل خانواده دختره عروسی رو تحریم میکنن.شب قبل عروسی هم دختره که دوباره حامله بوده به خونریزی می افته وبچه اش سقط میشه و میره بیمارستان.روز عروسی، از خونواده سونگ هم کسی حاضر نمیشه برای عروسی بره. اما خود سونگ میگه که دختره میاد. پس کت شلوار میپوشه و میره کلیسا. که خب چون دختره بیمارستانه نمیاد دیگه.سونگ هم فکر میکنه که دختره هم مثل خانواده اش فکر میکنه. خلاصه خیلی طفلکی میشه.:(((((((((((((و میره به همون خونه ای که یه مدت با دختره توش زندگی میکردن و اونجا تا صبح میمونه و گریه میکنه.حالا از اون ور دختره تا بهوش میاد با همون حالش راه می افته تا بره به همون خونه.. وقتی میرسه به خونه خانوم صاحبخونه بهش میگه که سونگ شب اومده اونجا. اما وقتی دختره میره تو خونه میبینه کت شلوار دامادی سونگ اونجاست ولی خودش رفته. دوباره راه می افته بره دنبالش که حالش بد میشه و دوباره میبرنش بیمارستان.سونگ هم از طریق دوستش میفهمه دختره بیمارستان بوده. خلاصه میره بیمارستان.. وااااای اون لحظه که همدیگه رو بیمارستان میبینن و سونگ دختره رو بغل میکنه خییییلییییی قشنگه. دختره بهش میگه من دوست ندارم اینجا باشم و منو ببر.وقتی سونگ میخواد دختره رو سوار ماشین کنه خواهر دختره که از کل خانواده شون شاکی تره( بخاطر همون بدبختی هایی که کشیدن) سر میرسه و میگه نمیذارم خواهرمو ببری. که وقتی میبینه خود خواهرشه که میخواد با سونگ بره دیگه هیچی نمیتونه بگه همین میشه که دوباره هم برمیگردن به همون خونه قبلیه......................................................