خصوصی بانو دلکش با تار فخرالدین حکیمی، ترانههای ناامید، رفتی، ربابه جان، آمد نوبهار، ما را بس ۱۳۷۰ خورشیدی
دلی دارم که درمان نمی بیند
سری دارم که سامان نمی بیند
غمی دارم که پایان نمی بیند
در دلش آه من کی اثر دارد
از بلای هجران کی خبر دارد
چو هجران نمی بیند
صلاح از عاشق چه می جویی
به مجنون پند از چه میگویی
که از خود بی خبر باشد
دلش جای دگر باشد
مستیش را شب بی سحر باشد
صفا دارد آن دلی که درمان نمی بیند
مگیرید از او غمی را که پایان نمی بیند
*******
ما را ز چه پابند جنون کردی و رفتی آخر چه بگویم که تو چون کردی و رفتی
در ساغرم ای یار ای یار وفادار خون کردی و رفتی
دردا که ز دستت جامی نگرفتیم وزنرگس مستت کامی نگرفتیم
از سلسله مویت وز نرگس جادویت دارم گله هایی
من مرغ گرفتارم چون چشم تو بیمارم ای گل چه بلایی
*******
آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
باز آ ای رقـــــــــیب بخــــــت من
بوســـــی ده دل مرا مشــــــکن
تـــــا از آن لبان میـــگونــــــــــــت
می نوشــــم بجای خون خوردن
آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
خوش بود درپــــــــای لالــــــــــــــه
پر کتی هردم پیاله ناله تا به کی
خندان لب شو همـــــچو جام می
چون بهــار عشــرت و طــرب
باشـــدش خزان غــم ز پــی
بر ســـــــــــــر چمن بزن قدم
می بزن به بانگ چنگ و نی
آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
ای گـــل در چمن بیا با من
پر کن از گــل چمــن دامــن
در دل هـم بــه روی دامانت
می نوشم بپای گلــها من
خوش بود درپــــــــای لالـــــــــــــه
پر کنی هردم پیاله ناله تا به کی
خندان لب شو همـــــچو جام می
ار چــه روی ز جـــــلوه بهار
ای بهــــــــار من تو غافلی
روی خود به عاشقی مکن
ای صــــــــفا اگر که عاقلی
آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
نظرات