در حال بارگذاری ویدیو ...

باران که می بارد: شاعر بتول مبشری با دکلمه ی محمد هاشمی

سید مجتبی محمدی
سید مجتبی محمدی

باران که می بارد
:

باران که می بارد دلم درگیر یک حس است
انگار دستی در درونم رخت می شوید

انگار در پس کوچه های شهر دلگیرم
مردی مسافر قصه های خیس می گوید

هی پشت شیشه ضرب می گیرد به دلتنگی
انگشتهای خسته ام آهنگ سردی را

یک هنگ سرباز پیاده پای می کوبند
با ساز باران بر دلم آوار دردی را

یادم به تهران می کشد آن روزها با او
هی دوره گردی ... در هوای سرد بارانی

جا مانده از آن روزها تصویر جان داری
از یک سکانس کهنه در بغضی زمستانی

تجریش بود و جای پاهامان کنار هم
برسنگفرش شهر باران تند می بارید

من محو او بودم ز جانم شعر بر می خواست
او غرق من بود و مرا تنها مرا می دید

از دورها آوازه خوانی با صدای مست
می خواند تنهایم به باران آی لیلی جان

سوز صدایش زیر باران تا خدا می رفت
زنگ جنون بود آن صدا آهای لیلی جان

او بوسه هایش را کنار شانه ام می ریخت
من در پناه شانه های سنگی اش بودم

باران به باران زیر چترش عاشقی کردم
من بانی آرامش و دلتنگی اش بودم

از ما گذشت آن دل تکانی های بارانی
صد سال تنهایی نصیب روزگارم شد

باران که می بارد یکی با بغض می خواند
لیلی کجایی آی دلتنگی دچارم شد

باران که می بارد دلم درگیر یک حس است
انگار دستی در درونم رخت می شوید

انگار در پس کوچه های شهر دلگیرم
مردی مسافر قصه های خیس می گوید


بتول مبشری
با صدای محمد هاشمی
تهیه شده در استدیو کارو

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

باران که می بارد: شاعر بتول مبشری با دکلمه ی محمد هاشمی

۰ لایک
۰ نظر

باران که می بارد
:

باران که می بارد دلم درگیر یک حس است
انگار دستی در درونم رخت می شوید

انگار در پس کوچه های شهر دلگیرم
مردی مسافر قصه های خیس می گوید

هی پشت شیشه ضرب می گیرد به دلتنگی
انگشتهای خسته ام آهنگ سردی را

یک هنگ سرباز پیاده پای می کوبند
با ساز باران بر دلم آوار دردی را

یادم به تهران می کشد آن روزها با او
هی دوره گردی ... در هوای سرد بارانی

جا مانده از آن روزها تصویر جان داری
از یک سکانس کهنه در بغضی زمستانی

تجریش بود و جای پاهامان کنار هم
برسنگفرش شهر باران تند می بارید

من محو او بودم ز جانم شعر بر می خواست
او غرق من بود و مرا تنها مرا می دید

از دورها آوازه خوانی با صدای مست
می خواند تنهایم به باران آی لیلی جان

سوز صدایش زیر باران تا خدا می رفت
زنگ جنون بود آن صدا آهای لیلی جان

او بوسه هایش را کنار شانه ام می ریخت
من در پناه شانه های سنگی اش بودم

باران به باران زیر چترش عاشقی کردم
من بانی آرامش و دلتنگی اش بودم

از ما گذشت آن دل تکانی های بارانی
صد سال تنهایی نصیب روزگارم شد

باران که می بارد یکی با بغض می خواند
لیلی کجایی آی دلتنگی دچارم شد

باران که می بارد دلم درگیر یک حس است
انگار دستی در درونم رخت می شوید

انگار در پس کوچه های شهر دلگیرم
مردی مسافر قصه های خیس می گوید


بتول مبشری
با صدای محمد هاشمی
تهیه شده در استدیو کارو

موسیقی و هنر