رمان «من و داداشیم» پارت ۵۸
دستشو از صورتش برداشت..سرشو تکیه داد به دیوار و گفت-بازداشتگاه بودم..
+چرا؟؟
-آشتی؟؟
+قهر بودیم؟!
-تو آره..یه قهر طولانی..آشتی؟؟باور کردی؟؟
+باشه آشتی..
-بغلت کنم؟؟
+باشه..
اومد جلوم و محکم بغلم کرد..همچنان داشت گریه میکرد..یه لحضه از خودم بدم اومد که اشکشو در آوردم..
-نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده..
نه به چند دقیقه پیشمون نه به الانمون هه..ولی خوبه که برگشت..خوبه که اشتباه فکر میکردم..خوبه که تنهای تنها نیستم..خوبه که یه آقا بالا سر دارم که قدر دنیا دوسش دارم..
+چرا گریه میکنی؟
-چون یه بچه لجباز داشت میزد زیر هرچی بینمون بود..
+میدونی دیگه بابا ندارم؟؟میدونی واقعا شدی تنها کسی که دارم؟؟میدونی از خودم بدم میاد؟؟
خودشو ازم جدا کرد..چشماش قرمز بود..موهاش به هم ریخته تو صورتش بود..دستمو بردم جلو و موهاشو هدایت کردم به عقب..
-ببخشید نتونستم بیام برای ختم و مراسم..سعی کردم بیام ولی..
پریدم تو حرفش+دوست داره؟؟
مکثی از روی تعجب کرد بعد گفت-کی؟
+اون دختره..
-کدوم دختره؟؟
+خودتو زدی به اون راه یا جدی نمیدونی کیو میگم؟
-مهم نیست..بهش فکر نکن..
+خودت بودی میتونستی؟
-خب نه..
+تو این چند روز پیش اون بودی؟
-فقط یه نصفه روز..من بهت دروغ نگفتم..سفر کاری بودم واقعا..سوال بعد..
+نگفتی..دوست داره؟
-خود خودمو نه..
-(یاسی)میدونی قلبش وایساد؟؟
نگاهم سور خورد به سمت یاسی..دست به سینه به چهارچوب در تکیه داده بود..آراد برگشت سمت من..چرا اینجوری نگام میکرد؟؟مگه خودم خواستم قلبم وایسه؟؟
رو به یاسی گفتم+مگه نگفتم به کسی نگو؟!!
-(یاسی)شوهرته..نباید از وعضت خبردار بشه؟!
+خب چرا ولی..
-(یاسی)ولی نداره دیگه..
اومد کنارم..گونمو بوسید و ادامه داد-من باید برم..آرادم که اومده..من برم تا مامانم کچلم نکرده..اینقدر نریز تو خودت یکم گریه کن جای دوری نمیره..خدافظ خر شانسم..
+خدافظ..مراقب خودت باش..
با آراد خداحافظی کرد و رفت..روی تخت دراز کشیدم..آراد اومد و کنارم دراز کشید..چرخید به سمتم و دستشو گذاشت رو شکمم..
نظرات (۴)