فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت دهم

*Málek.H*HANDERSON(تیزر آلبوم جدید انهایپن منتشر شد)

به ما که نزدیک شد سری تکان داد و با لحن صمیمانه و محکمی سلام کرد و با جونگ سونگ دست داد و بعد به سمت من برگشت.
هیسونگ: سلام بر ستاره ی امشب... ما رو نمیبینی بهتری؟
لبخندی به رویش پاشیدم و دستم را بین دستان گرمش قرار دادم.
_ دیدنت اونم اینجا، بهترین اتفاق ممکن بود. ممنون که اومدی.
هیسونگ: اینو مدیون جونگ سونگ هستم و ازش ممنونم. خیلی اصرار داشت امشب اینجا باشم. خوشحالم که بودنم باعث خوشحالیت شده...
جونگ سونگ: لازم به تشکر نیس...برای ما هیچ چیز باارزش تر از خوشحالی میون وو نیس... والبته حضور شما اینجا باعث افتخار ما هستش و ممنونم که دعوتم رو قبول کردید.
_شماها از کجا همدیگه رو دیدید و می‌شناسید که اینقدر باهم جیک تو جیک شدین که همدیگه رو مهمونی دعوت میکنین؟
هیسونگ:خب از همون اوایل که من اومدم برای کمک به تو جونگ سونگ همش...
جونگ سونگ سریع و ناشیانه وارد حرف های هیسونگ شد و دستی بر موهایش کشید.
جونگ سونگ: تعریف نداره که... دیگه فقط تو اون دوران میتونستم از هیسونگ حال و احوالت رو جویا بشم...
نگاه پر ازخنده ی هیسونگ که به جونگ سونگ افتاد، سرم را به حالت تعجب خم کردم و نگاهشان کردم.
با سرفه مصلحتی جونگ سونگ به جمع بچه ها اشاره کرد و از ما خواست تا به بچه ها بپیوندیم.
جلو تر از ما به حرکت درآمد و به سمت بچه ها رفت که صدای هیسونگ در گوشم پیچید.
+زیبا شدی... و حقا که ستاره امشب تویی.
نگاهی شیطون به سر تا پایش کردم و آروم، طوری که فقط خودش بشنود گفتم:
_ توام کم نزاشتیا...حسابی خوشتیپ کردی. بلد بودی رو نمیکردی.
خنده ی دندان نمایی زد و دستش بر کمرم نشست که فشاری کوچک به آن وارد کرد و به سمت جلو هلم داد.
+بیا بریم تا تیکه بارونمون نکردی.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت دهم

۱۱ لایک
۰ نظر

به ما که نزدیک شد سری تکان داد و با لحن صمیمانه و محکمی سلام کرد و با جونگ سونگ دست داد و بعد به سمت من برگشت.
هیسونگ: سلام بر ستاره ی امشب... ما رو نمیبینی بهتری؟
لبخندی به رویش پاشیدم و دستم را بین دستان گرمش قرار دادم.
_ دیدنت اونم اینجا، بهترین اتفاق ممکن بود. ممنون که اومدی.
هیسونگ: اینو مدیون جونگ سونگ هستم و ازش ممنونم. خیلی اصرار داشت امشب اینجا باشم. خوشحالم که بودنم باعث خوشحالیت شده...
جونگ سونگ: لازم به تشکر نیس...برای ما هیچ چیز باارزش تر از خوشحالی میون وو نیس... والبته حضور شما اینجا باعث افتخار ما هستش و ممنونم که دعوتم رو قبول کردید.
_شماها از کجا همدیگه رو دیدید و می‌شناسید که اینقدر باهم جیک تو جیک شدین که همدیگه رو مهمونی دعوت میکنین؟
هیسونگ:خب از همون اوایل که من اومدم برای کمک به تو جونگ سونگ همش...
جونگ سونگ سریع و ناشیانه وارد حرف های هیسونگ شد و دستی بر موهایش کشید.
جونگ سونگ: تعریف نداره که... دیگه فقط تو اون دوران میتونستم از هیسونگ حال و احوالت رو جویا بشم...
نگاه پر ازخنده ی هیسونگ که به جونگ سونگ افتاد، سرم را به حالت تعجب خم کردم و نگاهشان کردم.
با سرفه مصلحتی جونگ سونگ به جمع بچه ها اشاره کرد و از ما خواست تا به بچه ها بپیوندیم.
جلو تر از ما به حرکت درآمد و به سمت بچه ها رفت که صدای هیسونگ در گوشم پیچید.
+زیبا شدی... و حقا که ستاره امشب تویی.
نگاهی شیطون به سر تا پایش کردم و آروم، طوری که فقط خودش بشنود گفتم:
_ توام کم نزاشتیا...حسابی خوشتیپ کردی. بلد بودی رو نمیکردی.
خنده ی دندان نمایی زد و دستش بر کمرم نشست که فشاری کوچک به آن وارد کرد و به سمت جلو هلم داد.
+بیا بریم تا تیکه بارونمون نکردی.