آبی بی انتها
قارچ های کپک زده توی سرم ریشه کن نمیشن
اونم هیچ وقت دست از مکیدن شیره مغزم بر نمیداره
مث خوردن شیشه و حس کردن گرمی خون از زبون بریدت
شمشیری که تا سرم سقوط میکنه . . . .اما هیچ وقت نمیبره
صب های زمستونی که با سیگارر و قهوه شروع میشن
اره . . . .همین قدر بی ربط . . . .. شاید هم غیر قابل درک
یه رویای ابی با مزه خون . . . .
تصمیم برای زندگی کردن سخت تر از جمع کرد بساط مردن بود
نظرات (۲)