قسمت هشتم *پارت دوم* رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣
کایا برمیگرده و با مهربونی میگه: چیزی می خوای بگی!؟
رجینا با یک دستش موهای کنار صورتشو پشت یک گوشش میندازه و با لحن آروم و تودلبرویی بهش میگه : آره خب...راستش...می خواستم ازت یک چیزی بپرسم...
کایا : راحت باش ، سوالتو بپرس^^
رجینا لبه ی دامنشو با خجالت میگیره و با همون لحن قبلش میگه : هنوزم از دست پدرم دلخوری!؟...منظورم اینه که...ناراحت نیستی از آنیسا جدا شدی!؟
کایا بااینکه از این سوال عصبی میشد اما از لحن و حالتای بدن رجینا موقع پرسیدن این سوال چون خیلی خوشش میاد عصبانی نمیشه و خونسرد جواب میده : چرا ، ولی خب...یکجورایی کار درست همین بود!! آنیسا از من خوشش نمیاد...متاسفانه وقتی عشق یک طرفه باشه ازدواج موفقی صورت نمیگیره!!!
رجینا با همون حالتای قبلش میگه : آ..آره درسته!...اما کایا میدونی ، دخترایی هستن که با تمام وجود عاشقتن!!
کایا با شیطنت سمت رجینا خم میشه و صورتشو نزدیکش میاره و میگه : مثل تو!؟ ^__^
رجینا یهو خجالت میکشه و یکم میره عقب ، با حالت مظلومانه ایی سرشو به معنای " آره " تکون میده.
کایا که شیفته ی رفتار رجینا شده بود بهش لبخندی میزنه و سرشو ناز میکنه میدونست الان بهترین فرصت برای فریب دادنشه : تو از من خیلی کوچیکتری شاهزاده کوچولو اما ، اگه واقعا منو دوست داری ، منم ازت بدم نمیاد ^_^...دوست داری فردا شب بیرون از قلعه بریم یکم بگردیم!؟
رجینا که از پیشنهاد کایا حسابی خوشحال میشه با شادی جواب میده : آره چرا که نه^~^...اما باید به خواهر و پدرمم بگم!! اگه بهشون نگم ممکنه نگران بشن...
کایا اخم کوچیکی میکنه : بهتره بهشون نگی با من می خوای بری!! چون متاسفانه به من اعتماد ندارن...*به رجینا نگاه گرمی میندازه و میگه *...تو که بهم اعتماد داری درسته!؟
رجینا لبخندی میزنه و جواب میده : معلومه که دارم!!...باشه بهشون نمیگم با تو می خوام برم بیرون ^~^
کایا با رضایت بهش نگاه میکنه و میگه : خوبه!...پس من دیگه برم توهم بهتره خوب استراحت کنی تا فردا بتونی با پاهای کوچولو و خوشگلت قدم بزنی ^_-
رجینا : باشه ^^
کایا از اتاق رجینا میره بیرون و به محض اینکه وارد اتاق خودش میشه میزنه زیر خنده و با خودش میگه : وااای خدا...چقدر راحت بود...واقعا اون دختر کوچولو رو عشق کورش کرده!!! اصلا متوجه نیست من براش خطرناکم ، خب این به نفع منه!!....*یاد ظرافت حرکات و بدنش میوفته لبخند شیطانی میزنه*
ادامه در *پارت سوم*
نظرات (۱۶)