رمان THE EDICTION
پارت بیست و هفتم رمان THE EDICTION (اعتیاد)
اعصاب جنگ با او را نداشتم. مانند خسته ی جنگی بودم که حوصله ی هیچی را نداشت. چیزی نگفتم و به نگاه به بیرون از پنجره بسنده کردم.
+نمیدونستم این قرصا آدمو کم حرف هم میکنه. ببینم حوصله منو نداری یا عوارض قرصاته؟
سعی در مخفی کردن خنده اش داشت... موفق نبود آن هم از زیر نگاه تیزبین من. خواستم بلند شم که دستش را به نشانه تسلیم بالا برد و دوباره ازم خواست که بنشینم.
با دستانش فشاری به شانه ام داد و مرا روی صندلی نشاند.
+ چند دقیقه منتظر باش قراره بهترین رامیون عمرت رو بخوری.
آدم ها بعد تو دیگر برایم جالب نبودند اما خنده های این پسر بدجور اعصابم را تحریک میکرد. گویی میخواست ذهنم را وادار کند که فکر کند؛ در مورد آدم ها، رفتار ها... نه درستش این بود که مجبورم کند در مورد او فکر کنم که همیشه و در هر حالتی لبخند به لب داشت؛ یه لبخند گرم و آرامش بخش...
حرکاتش را دنبال میکردم. جدی بودنش هنگام درست کردن غذا برایم جالب بود. انگار نه انگار که همان آدم مهربان و خوش خنده است.
در سکوت دیوانه وار آشپزخانه صدای برخورد باران با شیشه و صدای شکستن تخم مرغ ها گوشم را قلقلک میداد اما حواسم را هیچ چیزی نمیتوانست از او پرت کند.
×ببینم اینم عوارض قرصاته اینجوری خیره شدی به این بنده خدا...
نه پریدم و نه ترسیدم. فقط با تعجبی که در صورتم معلوم نبود به سمت نیکی برگشتم.
_از کی فضول شدی گوش وایمیستی؟
×بَه خواهر ما رو باش. ما رو اینجور شناختی؟
_من خودمو نمیشناسم چه برسه به بقیه.
×نه واقعا انگار عوارض قرصاته... هیسونگ پاچه گرفتن هم از عوارض قرصاش بود بهمون نگفتی؟
هیسونگ که انگار تازه متوجه نیکی شده بود لبخندی زد و نگاهی به ما کرد و الکی سرش را خاراند...
+جریان چیه؟ شرمنده من حواسم نبود. تو کی اومدی؟
×بیا شما که بدتری هیونگ... میگم این اعصاب قورت داده بودنش مال قرصاشه؟
+اذیتش نکن... اون قرصا هم بلخره عوارض دارن ولی دیگه نه در این حد...بیا توام بشین ببین چی درست کردم. گشنت نیس؟
×چرا اتفاقا خیلی هم گشنمه... امروز دانشگاه خسته کننده بود...
+بیا بشین پس...
نظرات (۷)