رمان THE EDICTION
فصل دوم رمان THE EDICTION (اعتیاد) پارت بیستم
× چیکار کنم که هر کاری هم کنم نمیتونم تو یکی رو ول کنم. تو این مورد واقعا عقلم کمه...
چشم غره ای بهش رفتم که لبخندش را خورد و کوله اش را روی دوشش تنظیم کرد و دست هایش را به مدل خاص خودش در جیب هایش قرار داد...
×خب حالا اینجانب اینجام تا به شما کمک کنم... ببینم چی خریدی و چقدر خریدی که حساب کنم چند تا black card لازم داریم...
_ایناهاش...
به سبد توی دستم اشاره کردم که فقط پنج تا ماکارون در آن دیده میشد و چیز دیگری در آن وجود نداشت.
نگاهی به سبد و نگاهی به من کرد و با اشاره به سبد با حالت تعجب سرش را کج کرد و گفت:
×همینا فقط؟فقط همینا؟؟ نیم ساعت داشتی میگشتی که همینا رو بگیری؟
_ نخیر... فعلا همینا رو انتخاب کردم بقیه چیزا رو برنداشتم.
×پس تا الان چیکار میکردی؟
_دور میزدم.... شانه هایم را بالا انداختم و به سمت غرفه سبزیجات رفتم و بوی تازه میوه و سبزیجات تازه را استشمام کردم.
×صحیح... بعد اونوقت خریدت همین بود؟
انگار که تازه یادم آمده باشد آهی کشیدم و دوباره به فکر این افتادم که چه کار باید انجام دهم.
×هی... کجا رفتی؟ خانم؟ دختر خانم؟ میسیز؟اجوما؟
تکان دادن دست جونگ سونگ را که جلوی چشمانم دیدم، به سمتش برگشتم و نگاهی به چهره اش کردم.
لب هایم به خنده باز شد و چهره اش را بررسی کردم. با تعجب مرا نگاه میکرد و از اینگونه تغییر حالتم با چشمانی گرد تماشایم میکرد.
×به نام خدا... چت شد؟ دیوونه شدی؟ چرا اینجوری میکنی؟
_جونگ سونگ؟
×بله؟
_فهمیدم...
×چیو؟
_اینکه تو چقدر خوبی...
×هاننن؟
_چقدر خوبه که هستی...
پریدم بغلش و فشاری به دستانم وارد کردم و بعد از جدا شدن از او به سر شانه اش زدم و لبخندی تحویلش دادم و ادامه دادم:
_بیا بریم که رفیقت خیلی دوست داره...
نظرات