در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت سوم

۰ نظر گزارش تخلف
Nanaba Ackerman
Nanaba Ackerman

من هلیا کورانم...پرنسس سرزمین نوران.noran این دختر سخت گیر و غیرتی ای که دیدید هم دخترعمومه و دختر نخست وزیر کشور ... رایا کوران که بهش میگن بانو سارلا . فاتح چند کشوره .بله خانوم یه ژنرال ارتشه ولی الان دو روزه میاد اینجا با من شمشیر زنی کار میکنه.شمشیر زنی من عالیه ولی هروقت با رایا مبارزه کردم شمشیرام شکسته. اخه شمشیرش از چیه؟یا بهتر بگم قدرتش چیه اخه؟ رین هم برادر رایاست و همیشه مواظب شمشیر ها و زره ها هست که ازشون کم نشه. من و رایا جفتمون کلی داداش داریم خب نخست وزیر و شاه مملکتمون زیادی خوش خوراک بودن. بیخیال اونا. شینتارو از بین برادرام ولیعهده و شاه بعدی این سرزمین.ولی هیچ علاقه ای به این کار نداره و همش توی خودشه.هرچند پسر عمومون کازوناری قلق این اقای بداخلاقو داره.


[دانای کل]

از سرزمین زیبای نوران با دشت های وسیع و جنگل های مرتفع و سرسبز و زمین های پر از شادیش بگذریم. در سمت دیگه ای جنگ در راه است. بین سه قلمرو تیران و آبیرا و جاروس. آبیرا ک ه ولیهعدی جهانگشا و وزیری کاردان و پسر وزیری جنگجو و شجاع داشت. تیرانی که ژنرالی شجاع و مشاوری مرموز و شاهزاده ای پلید داشت. جاروس که ولیعهدی مهربان و لطیف با نامزدش که مهربانی در او موج میزد در ان بودند و ژنرالی با درایت و خبیث . و مشاورانی با درایت .
از پس سه سرزمین در حال جنگ که بگذریم به تاگرام میرسیم...سرزمینی در صلح همیشگی... جایی که مردمانش آرام بودند و مهربان. ولی باز مشکلاتی داشتند. ملکه ای که برای ملکه شدن بسیار جوان بود .ولی چون برادر و خواهری نداشت در سن 13 سالگی ملکه شد وهنوزم یار موردنظر خود را نیافته بود.
از سرزمین دوست داشتنی تاگرام میگذریم و باز برمیگردیم به همسایه های نوران. زیسار... سرزمینی با اشفتگی داخلی که به مرور زمان در حال حل شدن بود. با این حال بازم مشکلاتی بود... با نوشتن عهدنامه ی صلح به مشکلات با کشور همسایه نوران به پایان میرسید.
و با شروع این افسانه ... سرنوشت این کشور ها به هم پیوند میخورد. افسانه ای راز مانند که پشت پرده ها پنهان است. افسانه ای که رقم خورد بدست شاهزادگان جوان.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت سوم

۱۰ لایک
۰ نظر

من هلیا کورانم...پرنسس سرزمین نوران.noran این دختر سخت گیر و غیرتی ای که دیدید هم دخترعمومه و دختر نخست وزیر کشور ... رایا کوران که بهش میگن بانو سارلا . فاتح چند کشوره .بله خانوم یه ژنرال ارتشه ولی الان دو روزه میاد اینجا با من شمشیر زنی کار میکنه.شمشیر زنی من عالیه ولی هروقت با رایا مبارزه کردم شمشیرام شکسته. اخه شمشیرش از چیه؟یا بهتر بگم قدرتش چیه اخه؟ رین هم برادر رایاست و همیشه مواظب شمشیر ها و زره ها هست که ازشون کم نشه. من و رایا جفتمون کلی داداش داریم خب نخست وزیر و شاه مملکتمون زیادی خوش خوراک بودن. بیخیال اونا. شینتارو از بین برادرام ولیعهده و شاه بعدی این سرزمین.ولی هیچ علاقه ای به این کار نداره و همش توی خودشه.هرچند پسر عمومون کازوناری قلق این اقای بداخلاقو داره.


[دانای کل]

از سرزمین زیبای نوران با دشت های وسیع و جنگل های مرتفع و سرسبز و زمین های پر از شادیش بگذریم. در سمت دیگه ای جنگ در راه است. بین سه قلمرو تیران و آبیرا و جاروس. آبیرا ک ه ولیهعدی جهانگشا و وزیری کاردان و پسر وزیری جنگجو و شجاع داشت. تیرانی که ژنرالی شجاع و مشاوری مرموز و شاهزاده ای پلید داشت. جاروس که ولیعهدی مهربان و لطیف با نامزدش که مهربانی در او موج میزد در ان بودند و ژنرالی با درایت و خبیث . و مشاورانی با درایت .
از پس سه سرزمین در حال جنگ که بگذریم به تاگرام میرسیم...سرزمینی در صلح همیشگی... جایی که مردمانش آرام بودند و مهربان. ولی باز مشکلاتی داشتند. ملکه ای که برای ملکه شدن بسیار جوان بود .ولی چون برادر و خواهری نداشت در سن 13 سالگی ملکه شد وهنوزم یار موردنظر خود را نیافته بود.
از سرزمین دوست داشتنی تاگرام میگذریم و باز برمیگردیم به همسایه های نوران. زیسار... سرزمینی با اشفتگی داخلی که به مرور زمان در حال حل شدن بود. با این حال بازم مشکلاتی بود... با نوشتن عهدنامه ی صلح به مشکلات با کشور همسایه نوران به پایان میرسید.
و با شروع این افسانه ... سرنوشت این کشور ها به هم پیوند میخورد. افسانه ای راز مانند که پشت پرده ها پنهان است. افسانه ای که رقم خورد بدست شاهزادگان جوان.