در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت ششم

۴ نظر گزارش تخلف
Nanaba Ackerman
Nanaba Ackerman

[کشور جاروس/قصر]
[نرمین]

روی مبل نشسته بودم و پشت گربمو نوازش میکردم. سیچی جلوی پنجره ایستاده بود و داشت به غرب افتاب نگاه میکرد.
-چیشده شاهزاده ی ما فکرش مشغوله؟
سیچی به سمتم برمیگرده و لبخند مهربونی میزنه-چیز خاصی نیست. به زودی یه جنگ درراهه
آهی میکشم-میدونم... واقعا نمیدونم چرا کشور ما باید درگیر جنگ میشد.
سیچی-تصمیم پدرمه دیگه. مشکلاتشونو با جنگ حل میکنن.
-ولی من میخوام تو اگه شاه شدی با گفت و گو حلشون کنی.
سیچی-فکر میکنی من شاه خوبی بشم؟
نرمین-کسی چمیدونه.فعلا که شاهزاده ی خیلی خوبی هستی.
در زده شد و واکی مشاور سیچی اومد داخل.تعظیمی کرد- منو احضار کرده بودید قربان؟
سیچی- بازم که رسمی باهام حرف میزنی.
واکی- بازم میگم شما شاهزاده و ولیعهد این سرزمینید. بایدم فرق داشته باشه.
حریف واکی نمیشد.هرچی میگفت براش دلایل خودشو میاورد. فکر کنم تهشم باید یه دستور بهش بده .
واکی-امرتونو بفرمایید ولیعهد.
سیچی-میخوام کم شطرنج بازی کنیم و حرف بزنیم.
واکی خم شد و بعد از ادای احترام پشت صندلی ها نشستن. طبق معمول واکی با اسب حرکت کرد.
سیچی-چرا اسب؟
واکی- این موضوع رو قبلا هم براتون گفته بودم...با این حال بازم میگم. یک مبازه استراتژی میخواد شاهزاده جوان. بعضی ها از پیاده استفاده میکنن و گیج میکنن بعضیا هم از اسب. البته من اسب رو میپسندم.
سیچی-چرا؟
واکی-توی صفحه ی شطرنج سرباز رو به اخربرسونی میتونی تبدیل به وزیر بکنیش...ولی اسب هرجا که بره بازم همون اسبه. البته این قاعده برای صفحه ی شطرنجه و برا استراتژی جنگی تفسیرش فرق داره.
سیچی-و اون چیه؟
واکی-توی جنگ سرباز و سواره همشون ادمن.درست مثل مهره ها که همشون مهرن. پیاده نظام چون مثل سواره نظام جن بلد نیست دلیل بر ناکارامد بودنش نیست اگه بشه اموزششون داد و به اخرین حدشون اونا رو رسوند مثل یه وزیر هم میتونن قوی بشن. ولی با این وجود که میشه تبدیلشون کرد...هر سبازی یه وزیر نمیشه. ولی اسب همون اسبه و بالاتر هم نمیره با این حال پایین ترم نمیره. باید استراتژی ای پیاده کنی تا نه اسبتو از دست بدی و هم اینکه بتونی سربازتو وزیر کنی.قربانی میگیره ولی به کیش ومات کردنش می ارزه. خب شاهزاده ... اینم کیش و مات

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

رمان بدنبال سرنوشت - قسمت ششم

۱۱ لایک
۴ نظر

[کشور جاروس/قصر]
[نرمین]

روی مبل نشسته بودم و پشت گربمو نوازش میکردم. سیچی جلوی پنجره ایستاده بود و داشت به غرب افتاب نگاه میکرد.
-چیشده شاهزاده ی ما فکرش مشغوله؟
سیچی به سمتم برمیگرده و لبخند مهربونی میزنه-چیز خاصی نیست. به زودی یه جنگ درراهه
آهی میکشم-میدونم... واقعا نمیدونم چرا کشور ما باید درگیر جنگ میشد.
سیچی-تصمیم پدرمه دیگه. مشکلاتشونو با جنگ حل میکنن.
-ولی من میخوام تو اگه شاه شدی با گفت و گو حلشون کنی.
سیچی-فکر میکنی من شاه خوبی بشم؟
نرمین-کسی چمیدونه.فعلا که شاهزاده ی خیلی خوبی هستی.
در زده شد و واکی مشاور سیچی اومد داخل.تعظیمی کرد- منو احضار کرده بودید قربان؟
سیچی- بازم که رسمی باهام حرف میزنی.
واکی- بازم میگم شما شاهزاده و ولیعهد این سرزمینید. بایدم فرق داشته باشه.
حریف واکی نمیشد.هرچی میگفت براش دلایل خودشو میاورد. فکر کنم تهشم باید یه دستور بهش بده .
واکی-امرتونو بفرمایید ولیعهد.
سیچی-میخوام کم شطرنج بازی کنیم و حرف بزنیم.
واکی خم شد و بعد از ادای احترام پشت صندلی ها نشستن. طبق معمول واکی با اسب حرکت کرد.
سیچی-چرا اسب؟
واکی- این موضوع رو قبلا هم براتون گفته بودم...با این حال بازم میگم. یک مبازه استراتژی میخواد شاهزاده جوان. بعضی ها از پیاده استفاده میکنن و گیج میکنن بعضیا هم از اسب. البته من اسب رو میپسندم.
سیچی-چرا؟
واکی-توی صفحه ی شطرنج سرباز رو به اخربرسونی میتونی تبدیل به وزیر بکنیش...ولی اسب هرجا که بره بازم همون اسبه. البته این قاعده برای صفحه ی شطرنجه و برا استراتژی جنگی تفسیرش فرق داره.
سیچی-و اون چیه؟
واکی-توی جنگ سرباز و سواره همشون ادمن.درست مثل مهره ها که همشون مهرن. پیاده نظام چون مثل سواره نظام جن بلد نیست دلیل بر ناکارامد بودنش نیست اگه بشه اموزششون داد و به اخرین حدشون اونا رو رسوند مثل یه وزیر هم میتونن قوی بشن. ولی با این وجود که میشه تبدیلشون کرد...هر سبازی یه وزیر نمیشه. ولی اسب همون اسبه و بالاتر هم نمیره با این حال پایین ترم نمیره. باید استراتژی ای پیاده کنی تا نه اسبتو از دست بدی و هم اینکه بتونی سربازتو وزیر کنی.قربانی میگیره ولی به کیش ومات کردنش می ارزه. خب شاهزاده ... اینم کیش و مات