در حال بارگذاری ویدیو ...

پشت پنجره شب : شعرو دکلمه شهریار دادور

سید مجتبی محمدی
سید مجتبی محمدی

پشت پنجره شب
**
از مرگ هم که نهراسیده باشم
تنهایی من
و این پنجره ی شب و این باریکه را هِ آسفالته
که بی عابر می نماید گاهی
و انعکاس ِ نور چراغ هایش
بر سطح خیس خورده ی خیابان های فرعی ِ پارک
که به زیبایی خاصی می رسد
رعب آور است
وقتی که
انتهای یکی از آن ها به قبرستان کلیسا می رسد !

تصور مرگ با آن خشکی قاطع اش
در بریدن ِ نفس
و تصورفشار پنجه هایش بر گلوگاهم
که به هم می آیند

و تصویر
تنها" مردن "ام در کنار این پنجره ی رو به ماه
و سطرهای نیمه کار ه ی شعری
که بر سر زبان آمده است
ونوشته نمی شود ؛
و محو ِآرام شونده ی ماه در سر گیجه ی
" دگر گشتی ِ ناگهانی " ام *
حسی ست
که " نه هراسیدن "ِ پوشالی از حضور دائمی مرگ را
در من
به لرزه ای سرد

و تصنع ِ فراموشی ِ ترس را در من
رسوا می کند !
همنشین من و ماه ِ پنجره ام
حالا
بی هیچ نیابتی
بر سطرهای شعرم نظاره می کند
قاضی بر انتخاب من
میان مردن و مرگ

در جست و جوی نحوه ی داور ی ست .
سطرهای نا نوشته ی شعرم
تنها گواه ِ من است بر حکم" ِ چه گونه گی ِ " من
از نگاه ِ او !


اما من هرگز
" برای دیگری به سوی مرگ نرفته ام " ؟ * *
اگر چه حالا می پذیرم
حضور شریف ِ قاطعِ این همنشین ِ من و ماهِ

پنجره ام را
که پنهان بوده است همیشه

اما آیا به راستی
من نمرده ام برای دیگری ؟
اگر چه می پذیرم خود
"در امر معینی " برای هیچکس نمرده ام
زیرا
این باری ست
که من باید به " دوش " ام بر کشَم اش
و بر هیچ کس منتی نیست !

* هایدگر
** هایدگر



شهریار دادور ـ استکهلم
24 آپریل 2010
۳ اردیبهشت ۸۹

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

پشت پنجره شب : شعرو دکلمه شهریار دادور

۰ لایک
۰ نظر

پشت پنجره شب
**
از مرگ هم که نهراسیده باشم
تنهایی من
و این پنجره ی شب و این باریکه را هِ آسفالته
که بی عابر می نماید گاهی
و انعکاس ِ نور چراغ هایش
بر سطح خیس خورده ی خیابان های فرعی ِ پارک
که به زیبایی خاصی می رسد
رعب آور است
وقتی که
انتهای یکی از آن ها به قبرستان کلیسا می رسد !

تصور مرگ با آن خشکی قاطع اش
در بریدن ِ نفس
و تصورفشار پنجه هایش بر گلوگاهم
که به هم می آیند

و تصویر
تنها" مردن "ام در کنار این پنجره ی رو به ماه
و سطرهای نیمه کار ه ی شعری
که بر سر زبان آمده است
ونوشته نمی شود ؛
و محو ِآرام شونده ی ماه در سر گیجه ی
" دگر گشتی ِ ناگهانی " ام *
حسی ست
که " نه هراسیدن "ِ پوشالی از حضور دائمی مرگ را
در من
به لرزه ای سرد

و تصنع ِ فراموشی ِ ترس را در من
رسوا می کند !
همنشین من و ماه ِ پنجره ام
حالا
بی هیچ نیابتی
بر سطرهای شعرم نظاره می کند
قاضی بر انتخاب من
میان مردن و مرگ

در جست و جوی نحوه ی داور ی ست .
سطرهای نا نوشته ی شعرم
تنها گواه ِ من است بر حکم" ِ چه گونه گی ِ " من
از نگاه ِ او !


اما من هرگز
" برای دیگری به سوی مرگ نرفته ام " ؟ * *
اگر چه حالا می پذیرم
حضور شریف ِ قاطعِ این همنشین ِ من و ماهِ

پنجره ام را
که پنهان بوده است همیشه

اما آیا به راستی
من نمرده ام برای دیگری ؟
اگر چه می پذیرم خود
"در امر معینی " برای هیچکس نمرده ام
زیرا
این باری ست
که من باید به " دوش " ام بر کشَم اش
و بر هیچ کس منتی نیست !

* هایدگر
** هایدگر



شهریار دادور ـ استکهلم
24 آپریل 2010
۳ اردیبهشت ۸۹

موسیقی و هنر