در حال بارگذاری ویدیو ...

حکایت تاریخی آخرین غزل مولانا در بستر مرگ

شعرگان : وبلاگ رسمی ابوالقاسم کریمی
شعرگان : وبلاگ رسمی ابوالقاسم کریمی

مولانا جلال الدین محمد بلخی شاعر و عارف بزرگ جهانی است که کتاب مثنوی معنوی او جز صد کتاب برتر تاریخ بشریت قرار گرفته. همچنین مجموعه اشعارش با عنوان دیوان کبیر یا دیوان شمس برای مدت بیست سال پرفروش ترین کتاب سال آمریکا بود.
مولانا جلال الدین بعد از گذراندن عمر پر بار خود سرانجام در سن شصت و هشت سالگی در بستر بیماری افتاد.سلطان ولد پسر مولانا که به دلیل بیماری پدر آشفته و ناراحت بود مدام بی تابی می کرد. مولانا که حال فرزندش را اینطور دید رو به سوی او کرد و آخرین غزل زندگی اش را در بستر مرگ سرود:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خریده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خون بها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد، این دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

حکایت تاریخی آخرین غزل مولانا در بستر مرگ

۰ لایک
۰ نظر

مولانا جلال الدین محمد بلخی شاعر و عارف بزرگ جهانی است که کتاب مثنوی معنوی او جز صد کتاب برتر تاریخ بشریت قرار گرفته. همچنین مجموعه اشعارش با عنوان دیوان کبیر یا دیوان شمس برای مدت بیست سال پرفروش ترین کتاب سال آمریکا بود.
مولانا جلال الدین بعد از گذراندن عمر پر بار خود سرانجام در سن شصت و هشت سالگی در بستر بیماری افتاد.سلطان ولد پسر مولانا که به دلیل بیماری پدر آشفته و ناراحت بود مدام بی تابی می کرد. مولانا که حال فرزندش را اینطور دید رو به سوی او کرد و آخرین غزل زندگی اش را در بستر مرگ سرود:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خریده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خون بها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد، این دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

موسیقی و هنر