داستانی از رویای یک مرد فقیر : داستانی شگفتانگیز از یک فقیر و رویایش
در روزگاران قدیم مردی که ثروت زیادی را به دست آورده بود، در اتفاقی که انتظارش را نداشت، هرچه داشت و نداشت را از دست داد و به فقر و نداری افتاد. آنقدر غم و غصه دلش را گرفته بود که از سر ناچاری و بیچارگی صبح تا شب را به درگاه خدا می گذراند بلکه راهی جلوی پایش بگذارد. تا اینکه شبی خوابی دید که عاقلی به او می گفت.......سلام به شما همراه عزیز
نظرات