در حال بارگذاری ویدیو ...

.

۰ نظر گزارش تخلف
.
.

خیلی خسته بود یه گوشه نشسته بود معلوم نبود به چی فکر می کنه ولی چشم هاش ...... ازش پرسیدم به چی فکر می کنی جواب داد تو یه اتاق گیر کردم دنبال رها شدنم دنبال جواب هستم ازش پرسیدم چه اتاقی گفت یه اتاق تاریک که نمی دونم چجوری واردش شد م حتی دستگیره هم نداره که بازش کنم سر اون در یک ساعته نمی دونم کجام دنبال نور می گردم بتونم داخل اتاق رو ببینم ولی تنها چیزهای که می بینم دو در و یک ساعت و اینه هستند انگار اینا اصلا داخل اتاق نیستن و من تصور می کنم داخل اتاقن چون درون اتاق تاریک تاریکه ولی اونها روشن هستن می بینمشون حتی نمی دونم واقعا اتاقه یا جای شبیه اتاق منتظر یه صدام که راهنمایم کنه که بهم بگه برای چی اونجام ولی هیچ صدای نیست خیلی ساکته جلوم یه در دیگه هست برعکس دری که ازش اومدم دستگیره داره رو اون در هم یه اینه هست نمی دونم چرا تو اینه شاهد فرسوده شدنم هستم که با چرخش عقربه های ساعت بیشتر و بیشتر می شه از باز کردن در دوم می ترسم چون احساس ترسناکی داره انگار اون پشت هیچی نیست هیچ و من تنها این اتاق رو دارم و پشت اون در هیچ چیز و لی من حق انتخاب ندارم چون نمیشه جلوی عقربه های ساعت رو گرفت خیلی سعی کردم ولی نشد حتی دستمم بهش نمی خوره احساس می کنم داخل اتاقه ولی نیست اگه زمانم تموم بشه مرگ سراغم میاد نمی دونم چرا تو این اتاق هستم نمی دونم پشت در اولی چیه نمی تونم جواب رو پیدا کنم بعد رو به من کرد و پرسید تو می دونی من چرا اونجام اصلا چرا هستم !؟و من بهش گفتم : می دونم چون اونجا هم شبیه همون اتاق غیر واقعی هست ولی اگه قرار باشه پشت اون در چیزی باشه نیازی به نگرانی نیست چون نمی تونه بد باشه حداقل نه برای تو که دنبال جواب بودی جواب خودت برای رها شدن .......

نظرات

در حال حاضر امکان درج نظر برای این ویدیو غیرفعال است.

توضیحات

.

۹ لایک
۰ نظر

خیلی خسته بود یه گوشه نشسته بود معلوم نبود به چی فکر می کنه ولی چشم هاش ...... ازش پرسیدم به چی فکر می کنی جواب داد تو یه اتاق گیر کردم دنبال رها شدنم دنبال جواب هستم ازش پرسیدم چه اتاقی گفت یه اتاق تاریک که نمی دونم چجوری واردش شد م حتی دستگیره هم نداره که بازش کنم سر اون در یک ساعته نمی دونم کجام دنبال نور می گردم بتونم داخل اتاق رو ببینم ولی تنها چیزهای که می بینم دو در و یک ساعت و اینه هستند انگار اینا اصلا داخل اتاق نیستن و من تصور می کنم داخل اتاقن چون درون اتاق تاریک تاریکه ولی اونها روشن هستن می بینمشون حتی نمی دونم واقعا اتاقه یا جای شبیه اتاق منتظر یه صدام که راهنمایم کنه که بهم بگه برای چی اونجام ولی هیچ صدای نیست خیلی ساکته جلوم یه در دیگه هست برعکس دری که ازش اومدم دستگیره داره رو اون در هم یه اینه هست نمی دونم چرا تو اینه شاهد فرسوده شدنم هستم که با چرخش عقربه های ساعت بیشتر و بیشتر می شه از باز کردن در دوم می ترسم چون احساس ترسناکی داره انگار اون پشت هیچی نیست هیچ و من تنها این اتاق رو دارم و پشت اون در هیچ چیز و لی من حق انتخاب ندارم چون نمیشه جلوی عقربه های ساعت رو گرفت خیلی سعی کردم ولی نشد حتی دستمم بهش نمی خوره احساس می کنم داخل اتاقه ولی نیست اگه زمانم تموم بشه مرگ سراغم میاد نمی دونم چرا تو این اتاق هستم نمی دونم پشت در اولی چیه نمی تونم جواب رو پیدا کنم بعد رو به من کرد و پرسید تو می دونی من چرا اونجام اصلا چرا هستم !؟و من بهش گفتم : می دونم چون اونجا هم شبیه همون اتاق غیر واقعی هست ولی اگه قرار باشه پشت اون در چیزی باشه نیازی به نگرانی نیست چون نمی تونه بد باشه حداقل نه برای تو که دنبال جواب بودی جواب خودت برای رها شدن .......