در سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) خاطرات حاج رضا فراهانی محافظ امام راحل

۰ نظر گزارش تخلف
علی پیام
علی پیام

‏‏رضا‏‎ ‎‏فراهانی فرزند محمد در سال 1331 در شهر آشتیان متولد شد، و در ‏‎ ‎‏سال 1356 به جریان مبارزه با‏‎ ‎‏رژیم شاه پیوست و با‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب و ‏‎ ‎‏ورود حضرت امام به قم جزو نیروهای ویژه حفاظت از امام درآمد، و تا‏‎ ‎‏زمان رحلت حضرت امام از خادمین و پاسداران وفادار به بیت شریف ‏‎ ‎‏امام بود.‏ - خانخ کامکار - ‏‏پس از مدتی گردش در قم به خیابان به اصطلاح بیست متری گلستان ‏‎ ‎‏پیچیدیم که آنجا‏‎ ‎‏به خانه اصغر کامکار معروف بود. اصغر کامکار مامور ‏‎ ‎‏اطلاعات شهربانی قم و آدم بدجنسی بود. ما‏‎ ‎‏یک راست رفتیم و به خانه ‏‎ ‎‏کامکار رسیدیم. آقای اشراقی رو کرد به آقا‏‎ ‎‏و گفت که این خانه کامکار ‏‎ ‎‏است. آقا‏‎ ‎‏نگاهی به آن خانه انداختند. آقای اشراقی در ادامه گفت: خانه ‏‎ ‎‏راآتش زدند و خراب کردند. این هم سرنوشت آدم ظالم. آقا، اصغر ‏‎ ‎‏کامکار را‏‎ ‎‏می شناخت و ظاهرا‏‎ ‎‏او آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏خیلی اذیت کرده بود. آقا‏‎ ‎‏خانه را‏‎ ‎‏نگاه کردند و با‏‎ ‎‏خنده فرمودند: علاوه بر آنکه آتش زدند، خانه اش راهم ‏‎ ‎‏خراب کردند. آقای اشراقی سپس گفت که آقارضا‏‎ ‎‏خانه ندارد اگر اجازه ‏‎ ‎‎‏بدهید ما‏‎ ‎‏این خانه را‏‎ ‎‏به ایشان بدهیم. آقا‏‎ ‎‏فرمودند: من اینجا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏به رضا‏‎ ‎‏بخشیدم. آن ایام در وادی دیگری بودیم و به اصطلاح روحیه انقلابی ‏‎ ‎‏داشتیم شاید اگر آن را‏‎ ‎‏قبول می کردم خیلی به نفعم بود اما‏‎ ‎‏من آن خانه را‏‎ ‎‏قبول نکردم. آقای اشراقی اصرار زیادی می کرد ولی من نپذیرفتم.‏

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

در سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) خاطرات حاج رضا فراهانی محافظ امام راحل

۰ لایک
۰ نظر

‏‏رضا‏‎ ‎‏فراهانی فرزند محمد در سال 1331 در شهر آشتیان متولد شد، و در ‏‎ ‎‏سال 1356 به جریان مبارزه با‏‎ ‎‏رژیم شاه پیوست و با‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب و ‏‎ ‎‏ورود حضرت امام به قم جزو نیروهای ویژه حفاظت از امام درآمد، و تا‏‎ ‎‏زمان رحلت حضرت امام از خادمین و پاسداران وفادار به بیت شریف ‏‎ ‎‏امام بود.‏ - خانخ کامکار - ‏‏پس از مدتی گردش در قم به خیابان به اصطلاح بیست متری گلستان ‏‎ ‎‏پیچیدیم که آنجا‏‎ ‎‏به خانه اصغر کامکار معروف بود. اصغر کامکار مامور ‏‎ ‎‏اطلاعات شهربانی قم و آدم بدجنسی بود. ما‏‎ ‎‏یک راست رفتیم و به خانه ‏‎ ‎‏کامکار رسیدیم. آقای اشراقی رو کرد به آقا‏‎ ‎‏و گفت که این خانه کامکار ‏‎ ‎‏است. آقا‏‎ ‎‏نگاهی به آن خانه انداختند. آقای اشراقی در ادامه گفت: خانه ‏‎ ‎‏راآتش زدند و خراب کردند. این هم سرنوشت آدم ظالم. آقا، اصغر ‏‎ ‎‏کامکار را‏‎ ‎‏می شناخت و ظاهرا‏‎ ‎‏او آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏خیلی اذیت کرده بود. آقا‏‎ ‎‏خانه را‏‎ ‎‏نگاه کردند و با‏‎ ‎‏خنده فرمودند: علاوه بر آنکه آتش زدند، خانه اش راهم ‏‎ ‎‏خراب کردند. آقای اشراقی سپس گفت که آقارضا‏‎ ‎‏خانه ندارد اگر اجازه ‏‎ ‎‎‏بدهید ما‏‎ ‎‏این خانه را‏‎ ‎‏به ایشان بدهیم. آقا‏‎ ‎‏فرمودند: من اینجا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏به رضا‏‎ ‎‏بخشیدم. آن ایام در وادی دیگری بودیم و به اصطلاح روحیه انقلابی ‏‎ ‎‏داشتیم شاید اگر آن را‏‎ ‎‏قبول می کردم خیلی به نفعم بود اما‏‎ ‎‏من آن خانه را‏‎ ‎‏قبول نکردم. آقای اشراقی اصرار زیادی می کرد ولی من نپذیرفتم.‏

اخبار و سیاست