من درختم اما..
من درختم اما ......
نه درختی که بروید در باغ ،
نه درختی که برقصد دلشاد
آن درختم که بگرید با ابر ،
آن درختم که بنالد در باد
آن درختم که به صحرای غریب ،
خفته در بستر دشت
، رسته در دامن کوه
شاخه هایش حسرت ،
برگهایش اندوه
تک درختم به دل بادیه ای آتشناک ،
که نه آبست در آن و نه آبادانی
ریشه ام سوخت ز بی آبی
و بی بارانی
شاخه هایم همه چون دست مناجات به ابرست بلند
برگهایم چو زبانی که بسوزد ز عطش
، روز و شب منتظر بارانند
لیک بارانی نیست ،
نه که باران ، حتی بر غمم دیده گریانی نیست .....
نظرات (۲)