در حال بارگذاری ویدیو ...

تاسوعا تسلیت

امپرور
امپرور

چون خون ز حلقِ تشنه او بر زمین رسید
جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکانِ دین رسید

نخلِ بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبارِ زمین رسید

باد آن غبار چون به مزارِ نبی رساند
َگرد از مدینه بر فلکِ هفتمین رسید

یکباره جامه در خمِ گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبتِ خروش
از انبیا به حضرتِ روح‌الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
تا دامنِ جلالِ جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذاتِ ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال



ترسم جزایِ قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعانِ روز حشر
دارند شرم کز گنهِ خلق دم زنند

دست عتابِ حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفنِ خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانانِ اهل بیت
گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

نظرات (۱۳)

Loading...

توضیحات

تاسوعا تسلیت

۱۵ لایک
۱۳ نظر

چون خون ز حلقِ تشنه او بر زمین رسید
جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکانِ دین رسید

نخلِ بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبارِ زمین رسید

باد آن غبار چون به مزارِ نبی رساند
َگرد از مدینه بر فلکِ هفتمین رسید

یکباره جامه در خمِ گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبتِ خروش
از انبیا به حضرتِ روح‌الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
تا دامنِ جلالِ جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذاتِ ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال



ترسم جزایِ قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعانِ روز حشر
دارند شرم کز گنهِ خلق دم زنند

دست عتابِ حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفنِ خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانانِ اهل بیت
گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل