love in class B
آرام این آخریشه بیشتر ننوشتم(((:
پارت بیست و دوم:
-یااااااااااااااااااااااااا اونسویاااااااااااااااااااااااااا پاشووووووووووووووووو
با هزار زور و زحمت نشستم و گفتم:
-کوفت درد مرض زهرمار چرا عنتر بازی درمیاری
-پاشو دیر شد
-چی دیر شد؟
-مدرسههههههههههههههههههههههههههههه
-ای وای بکی
از رو تخت پریدم پایین و سریع فرم مدرسمو پوشیدم و رفتم پایین.
-درد بگیری بکی.زودتر نمیتونستی بگی؟
-3ساعته دارم صدات میکنم
-گم شو
-بیا بریم دیگه
-برو تو من میام الان
-اوکی
کفشامو سریع پوشیدم و رفتم بیرون.در عرض 2دقیقه بک رسیده بود سر خیابون.دویدم سمتش که یهو با یک مانع سفت برخورد کردم.بینیمو مالیدم و آخ بلندی گفتم.سرمو که آوردم بالا دیدم جونگین داره نگام میکنه
-کجا با این عجله؟
-بنظرت الان کجا میرن؟حالام برو کنار
-بفرمایید
اه پسره ی گاو.دویدم رفتم پیش بکی و گفتم:
-آروم تر برو بیشور
-عه تو سرعتت کنده به من چه
-گم برو
-خودت گم برو
-تو بروووو
-نخیرم خودت برو
-میری یا....
-نه گم میرم
-آفرین داداش خلم
همون لحظه جونگین رسید و تا منو دید پوزخند تمسخر آمیزی زد.شیطونه میگه برم کل مدرسه رو از رازش باخبر کنما.
-سلام بکی
-جونگینااااااا
بعد پرید بغلش کرد.من موندم این داداش منه یا خواهر من.چون تا مدرسه زیاد راه نبود پیاده میرفتیم.بک وسط من و جونگین وایساده بود و داشت با جونگین حرف میزد.خدایا این بک هرکیو پیدا میکرد میرف باش دوس میشد.اه.
نظرات (۵)