در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان شیطانی که فرشته بود پارت 1

۸ نظر گزارش تخلف
*sakusha*
*sakusha*

رنگ سفید . رنگ سفید همه جا رو گرفته بود .تا جایی که چشم کار میکرد سفید بود اسمون سفید شده بود ؟ چه اتفاقی افتاده بود ؟ از جایی ک دراز کشیده بودم بلند شدم . زمین هم سفید بود . هیچ رنگی وجود نداشت .حتی رنگ پوست خودم هم سفید بود . اینجا همون جایی بود ک من خوابیدم ؟ تختم ؟ نه امکان نداشت .یک نفر منو به اینجا اورده بود .ولی چطوری ؟ خودم رو وشکون گرفتم که شاید خواب باشم . دردم اومد !من خواب نبودم ! به سمت جلو دویدم . که شاید به یک جایی برسم .دور و برم رو نگاه کردم چیزی وجود نداشت کم کم داشتم خسته میشدم که یک پسر بچه جلوی خودم دیدم .چشمای ابی داشت. ولی موهاش سفید بود .خیلی خوش حال بودم ک یک رنگ دیدم. به سمت پسر بچه رفتم پسر بچه به من نگاه کرد یک دفعه زیر پام خالی شد .و جایی افتادم .چشمام رو ک وقتی داشتم سقوط میکردم بسته شده بود باز کردم
انگار از تختم افتاده بودم. یک خواب بود ولی خواب عجیبی بود . بلند شدم کمرم درد میکرد .به ساعت روی میز نگاه کردم. ساعت 6:38 بود .هنوز وقت برای رفتن به مدرسه بود .به اشپز خونه رفتم .
روی میز اشپز خونه یک نون تست و تخم مرغ بود. کنار بشقاب یک نامه بود از طرف مامان بود نوشته بود ک این ماه خیلی کار داره و باید به یک مسافرت کاری بره و تا ماه دیگه به خونه نمیاد . گفته بود بعد مدرسه میتونم به خونه مادر بزرگم برم واین ک روز اول مدرسه سیع کنم دوست پیدا کنم .
نون وتخم مرغ رو خوردم .لباس پوشیدم و کیفم رو برداشتم به سمت مدرسه رفتم . خوابی ک دیده بودم ذهنم رو در گیر کرده بود . حرفم مادرم ک یک دوست پیدا کنم. نزدیک مدر سه بودم ک هم کلاسی های سال قبلم رو با هم دیدم هرکدوم دو به دو باهم به سمت مدرسه میرفتن .
یعنی فقط من تنها بودم ؟ با خودم ارزو کردم ک امسال هم کلاسی های جدیدی داشته باشم . این برام یک فرصت بود
~*~*~*~*~*~*~*~~~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
ممنون از این ک این پارت رو خوندین ^^

نظرات (۸)

Loading...

توضیحات

رمان شیطانی که فرشته بود پارت 1

۱۰ لایک
۸ نظر

رنگ سفید . رنگ سفید همه جا رو گرفته بود .تا جایی که چشم کار میکرد سفید بود اسمون سفید شده بود ؟ چه اتفاقی افتاده بود ؟ از جایی ک دراز کشیده بودم بلند شدم . زمین هم سفید بود . هیچ رنگی وجود نداشت .حتی رنگ پوست خودم هم سفید بود . اینجا همون جایی بود ک من خوابیدم ؟ تختم ؟ نه امکان نداشت .یک نفر منو به اینجا اورده بود .ولی چطوری ؟ خودم رو وشکون گرفتم که شاید خواب باشم . دردم اومد !من خواب نبودم ! به سمت جلو دویدم . که شاید به یک جایی برسم .دور و برم رو نگاه کردم چیزی وجود نداشت کم کم داشتم خسته میشدم که یک پسر بچه جلوی خودم دیدم .چشمای ابی داشت. ولی موهاش سفید بود .خیلی خوش حال بودم ک یک رنگ دیدم. به سمت پسر بچه رفتم پسر بچه به من نگاه کرد یک دفعه زیر پام خالی شد .و جایی افتادم .چشمام رو ک وقتی داشتم سقوط میکردم بسته شده بود باز کردم
انگار از تختم افتاده بودم. یک خواب بود ولی خواب عجیبی بود . بلند شدم کمرم درد میکرد .به ساعت روی میز نگاه کردم. ساعت 6:38 بود .هنوز وقت برای رفتن به مدرسه بود .به اشپز خونه رفتم .
روی میز اشپز خونه یک نون تست و تخم مرغ بود. کنار بشقاب یک نامه بود از طرف مامان بود نوشته بود ک این ماه خیلی کار داره و باید به یک مسافرت کاری بره و تا ماه دیگه به خونه نمیاد . گفته بود بعد مدرسه میتونم به خونه مادر بزرگم برم واین ک روز اول مدرسه سیع کنم دوست پیدا کنم .
نون وتخم مرغ رو خوردم .لباس پوشیدم و کیفم رو برداشتم به سمت مدرسه رفتم . خوابی ک دیده بودم ذهنم رو در گیر کرده بود . حرفم مادرم ک یک دوست پیدا کنم. نزدیک مدر سه بودم ک هم کلاسی های سال قبلم رو با هم دیدم هرکدوم دو به دو باهم به سمت مدرسه میرفتن .
یعنی فقط من تنها بودم ؟ با خودم ارزو کردم ک امسال هم کلاسی های جدیدی داشته باشم . این برام یک فرصت بود
~*~*~*~*~*~*~*~~~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
ممنون از این ک این پارت رو خوندین ^^