در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان گرگ سفید پارت 20 پلی شه

Vampire ( بسته شد)
Vampire ( بسته شد)

انا رفت پیش دایانا که کنار گرگینه بود نبض اونو گرفت نمیزد انا : اون مرده از بعد اون نایت یه کلمه هم حرف نزد و فقط تو یه گوشه نشسته بود لیانا رفت پیشش لیانا: واقعا تو اونو کشتی ؟ نایت با سر گفت اره لیانا یک چک محکم زد بهش لیانا: میدونم مجبور شدی ولی نمیتونم قبول کنم دراکولا: میخوایی چیکار کنی نایت : میرم به کوهستان قهرمان ها میخوام خودم یادبود اونو زارم اونجا دراکولا : چندتا اسب برای اینا بیارین دایانا : میشه من یه اسب به من بدی ؟ نایت: تو بلد نیستی سواریی کنی بیا سوار اسب من شو دایانا: نه عمو قرار بود خودش بهم یاد بده. الان با اون سوار میشم لیانا: عزیزم اون دیگه پیش ما نیست دایانا: نههههه اون زنده هست من میدونم اون نمرده انا: یه اسب برای این بچه بیارین ! اون هنوز کوچیک هست نمیتونه قبول کنه نینا: تو افسار اسبش رو بگیر نینا: چشم اونا راه افتادن وسط راه نایت وایساد یه جا نشست لیانا : مشکلی پیش اومده ؟ که صدایی از پشت بوته ها اومد همه اماده باش شدن لیانا کی هستی که ناگهان گرگینه اومد بیرون لیانا غش کرد وقتی بیدار شد گفت تو چجور من دیدم نایت تورو کشت ! نایت : میخوایی برات تعریف کنم من به قلبش نزدم فقط گوی قدرت رو دراوردم که باعث مرگش میشد ولی با استفاده از معجون زندگی دوباره زنده کردمش نینا ولی چجوری ؟ نایت با کمک دایانا وقتی من معجون رو به دایانا دادم و قرار شد وقتی که داشت بالای سرش گریه میکرد اون معجون رو بهش بخورونه و امروز هم سیع کنه یه اسب اضافه بگیره نایت گویی رو داراورد وگفت این همون هست. بعد تو دستش لهش کرد لیانا: برای ساخت معجون زندگی باید روح چند نفر رو بگیری روح کی رو گرفتی ؟ نایت این نزدیکی چندتا روستا هست نگران روح نباش
ممنون که میخونید

نظرات (۶۴)

Loading...

توضیحات

رمان گرگ سفید پارت 20 پلی شه

۱۸ لایک
۶۴ نظر

انا رفت پیش دایانا که کنار گرگینه بود نبض اونو گرفت نمیزد انا : اون مرده از بعد اون نایت یه کلمه هم حرف نزد و فقط تو یه گوشه نشسته بود لیانا رفت پیشش لیانا: واقعا تو اونو کشتی ؟ نایت با سر گفت اره لیانا یک چک محکم زد بهش لیانا: میدونم مجبور شدی ولی نمیتونم قبول کنم دراکولا: میخوایی چیکار کنی نایت : میرم به کوهستان قهرمان ها میخوام خودم یادبود اونو زارم اونجا دراکولا : چندتا اسب برای اینا بیارین دایانا : میشه من یه اسب به من بدی ؟ نایت: تو بلد نیستی سواریی کنی بیا سوار اسب من شو دایانا: نه عمو قرار بود خودش بهم یاد بده. الان با اون سوار میشم لیانا: عزیزم اون دیگه پیش ما نیست دایانا: نههههه اون زنده هست من میدونم اون نمرده انا: یه اسب برای این بچه بیارین ! اون هنوز کوچیک هست نمیتونه قبول کنه نینا: تو افسار اسبش رو بگیر نینا: چشم اونا راه افتادن وسط راه نایت وایساد یه جا نشست لیانا : مشکلی پیش اومده ؟ که صدایی از پشت بوته ها اومد همه اماده باش شدن لیانا کی هستی که ناگهان گرگینه اومد بیرون لیانا غش کرد وقتی بیدار شد گفت تو چجور من دیدم نایت تورو کشت ! نایت : میخوایی برات تعریف کنم من به قلبش نزدم فقط گوی قدرت رو دراوردم که باعث مرگش میشد ولی با استفاده از معجون زندگی دوباره زنده کردمش نینا ولی چجوری ؟ نایت با کمک دایانا وقتی من معجون رو به دایانا دادم و قرار شد وقتی که داشت بالای سرش گریه میکرد اون معجون رو بهش بخورونه و امروز هم سیع کنه یه اسب اضافه بگیره نایت گویی رو داراورد وگفت این همون هست. بعد تو دستش لهش کرد لیانا: برای ساخت معجون زندگی باید روح چند نفر رو بگیری روح کی رو گرفتی ؟ نایت این نزدیکی چندتا روستا هست نگران روح نباش
ممنون که میخونید