پشت پنجره شب ** از مرگ هم که نهراسیده باشم تنهایی من و این پنجره ی شب و این باریکه را هِ آسفالته که بی عابر می نماید گاهی و انعکاس ِ نور چراغ هایش بر سطح خیس خورده ی خیابان های فرعی ِ پارک که به زیبایی خاصی می رسد رعب آور است وقتی که انتهای یکی از آن ها به قبرستان کلیسا می رسد !
تصور مرگ با آن خشکی قاطع اش در بریدن ِ نفس و تصورفشار پنجه هایش بر گلوگاهم که به هم می آیند
و تصویر تنها" مردن "ام در کنار این پنجره ی رو به ماه و سطرهای نیمه کار ه ی شعری که بر سر زبان آمده است ونوشته نمی شود ؛ و محو ِآرام شونده ی ماه در سر گیجه ی " دگر گشتی ِ ناگهانی " ام * حسی ست که " نه هراسیدن "ِ پوشالی از حضور دائمی مرگ را در من به لرزه ای سرد
و تصنع ِ فراموشی ِ ترس را در من رسوا می کند ! همنشین من و ماه ِ پنجره ام حالا بی هیچ نیابتی بر سطرهای شعرم نظاره می کند قاضی بر انتخاب من میان مردن و مرگ
در جست و جوی نحوه ی داور ی ست . سطرهای نا نوشته ی شعرم تنها گواه ِ من است بر حکم" ِ چه گونه گی ِ " من از نگاه ِ او !
اما من هرگز " برای دیگری به سوی مرگ نرفته ام " ؟ * * اگر چه حالا می پذیرم حضور شریف ِ قاطعِ این همنشین ِ من و ماهِ
پنجره ام را که پنهان بوده است همیشه
اما آیا به راستی من نمرده ام برای دیگری ؟ اگر چه می پذیرم خود "در امر معینی " برای هیچکس نمرده ام زیرا این باری ست که من باید به " دوش " ام بر کشَم اش و بر هیچ کس منتی نیست !
* هایدگر ** هایدگر
شهریار دادور ـ استکهلم 24 آپریل 2010 ۳ اردیبهشت ۸۹