بازهم دستگیری، باز هم زندان. اما سیدعلی میدانست روزهای پرغربت زندان را چطور سپری کند. در زندان قبلی دقایقی نگذشت که سایر زندانیان دیدند جوان تازهوارد با آرامش نشسته و با صدایی دلنشین قرآن میخواند. یک زندانی در لحظات اول دستگیری و ورود به سلول تنگ و تاریک شاید به هر چیزی فکر کند جز قرآن خواندن! در یکی دیگر از زندانهای ساواک، مایهی آرامشش صوت تلاوتهای مصطفی اسماعیل و عبدالباسط از رادیو بود. اما این بار شرایط فرق میکرد. چون نه قرآن داشت و نه رادیو. به ذهنش رسید که درخواست بزرگی مطرح کند تا حداقل با آوردن قرآن موافقت کنند. به رئیس بازجوها گفت: «من اینجا نمیتوانم اعمال ماه رمضان را انجام دهم. پس من را آزاد کنید!» وقتی رئیس بازجوها مخالفت کرد فورا سید به او گفت: «پس بگذار من یک قرآن داشته باشم.» گفت: «اشکالی ندارد.» و اینگونه آقا به خواستهاش رسید.
--------------------------------------------------------------------------
خانه انقلاب اسلامی | www.enghelab.ir