بر هرچه نام که رسیدم نشانی از او بود از هرچه نام که گذشتم نوشته بود : او بود
در هرچه راه که دویدم نشان ِمن گُم بود از سایه ها چه شنیدم ؟ جز اینکه : او او بود
با من حضور تو بر من به سایه می مانَد بی تو حضور ِتو در من حدیثِ پّرگو بود
از من هرآنچه هست به خاطره باید : شنید و رفت از تو صدایِ تو با من چو آب ِ درجو بود
با من روایت متروکِ قلعه ای دور است از من حدیثِ شب و چراغ ِبی سو بود
آن جا چه بود با تو در آن وادی ِغریب تا حس ِمن همه از تو چو بوی ِ شب بو بود
حالا تو نیستی و جهان یکسره خراب آمد آه از شرارِ آفتابم که سوسو بود
با این چراغ ِ پت پتِ رو به خاموشی با من بگو : که سمت ِ تو درچه سمت ِ اینسو بود ؟ تا من به بوی تو چون پرنده در پی ِ آب راهی شوم به سمت تو گیرم که پرسش ِ " کو ؟ " بود
حالا تو نیستی و جهان یکسره خراب آمد آه از زبان من که تو را خیال ِکمجو بود !
با این که نیستی و گویا که رفته ای با باد همواره می نویسم اینکه : او او بود !