بیا با هم حرف بزنیم ودکا یش با من عصرگاه پاییز و بوی لیمو و کناره ی نیزار و آرام برآینده ی ماه بر برکه و موسیقی " آداجیو" ی[ آلبونینی ] هم با من تو فقط بیا .
بیایی اگر : این من نیستم که شاعرم بر این همه باور کن تو نیز به لمحه ای شاعر خواهی بود اگر : کمی از رسم های معمول رایج کافه نشینی و بوی قهوه ی ترک و اسپرسوی ایتالیائی و این ادا و اطوار بچه بورژواهای نئولیبرال دست برداری و عریانگی ذات شعر را فقط در طبیعت حس شاعرانه ی خود کلمات بجویی آنگاه : زمینه ی گفت و گو های من و تو بر سر چگونگی های تعریف از عشق آغاز می شود و ما تازه می توانیم : بر موضوع مشخص مان که همان عشق است چیزی به نام " مقدمه بر تعریف عشق ، در عصر دیجیتال اذهان عاشقی " بنویسیم و فصل های در پی اش را وقتی تو خواستی : از خط به خط به روایت کنیم و آخرسر هر دو دست بر شانه و گردن و کمرگاه هم عصرگاهی پاییز را به شب ماه و برکه برده باشیم بی آنکه : هیچ در بند قیدهای نئولیبرال متظاهر گرفتار آمده باشیم که فقط با رمانتیسیم آبکی با بوی قهوه ی ترک و اسپرسوی ایتالیائی حال می کند و به خود باورانده است که مثلا خیلی رمانتیک است حالا !
بیا با هم حرف بزنیم ودکا یش با من عصرگاه پاییز و بوی لیمو و کناره ی نیزار و آرام برآینده ی ماه بر برکه و موسیقی آداجیوی آلبونینی هم با من و اگر خواستی کمی از حالات شاعرانه و غیر معمول و دیوانه وار " بودلر " هم با من تو فقط بیا تا ببینی که در شعربودگی لازمه اش بیواسطگی میان تو و حس و کلمه است وگرنه هر تصنع این عرصه گاه قیاس مع الفارق است !
شهریار دادور - استکهلم ۲۶ آگوست ۲۰۱۸ ۴ شهریور ۱۳۹۷