دور انداختن بستنی سورج توی سطل آشغال توسط ایملی + خلاصه
خلاصه های من ( samaneh_banoo ) اختصاصیه
کپی ممنوع: xxx
خلاصه:
ایملی به ویوان میگه تو چطور میخوای از بچه من مراقبت کنی؟ من هیچی نمیدونم. ویوان میگه چیزهایی که بچه یاد می گیره مادرش بلده تو اصلا لازم نیست کاری کنی همه چیز خود به خود اتفاق میوفته. نگران نباش. ایملی چت ( یه غذای هندی ) می خوره و میگه که تنده. ویوان میگه متاسفم و ایملی آب می خوره.
چکور و سورج میان خونه. ویوان راجع به زخمای سورج میپرسه. سورج بستنی رو به ایملی میده. ویوان که انتظار سورج رو برای گرفتن بستنی توسط ایملی میبینه میگه که ایملی این هم از بستنی مگه بستنی نمیخواستی؟ ایملی هم میگه که میخواستم اما نه از دست سورج و به سورج میگه که چرا بستنی خریدی؟ من که از تو بستنی نخواستم. سورج میگه آره نخواستی ولی من شنیدم که داشتی به ویوان می گفتی ( وای عزیز دلم اینجا اینقدر مظلوم حرف میزنه که نگو. دلم به حالش می سوزه ) ایملی هم میگه که تو حرف هایی که بین من و شوهرم میگذره رو شنیدی! کی همچین چیزی بهت گفته؟ تو که میدونی چه رابطه ای بین ماست. چکور به ایملی میگه که بستنی رو بگیره. سورج خیلی براش سختی کشیده. ایملی بستنی رو میگیره. سورج و چکور لبخند میزنن.
ایملی بستنی رو پرت میکنه تو سطل آشغال. چکور میگه این چه رفتار زشتیه؟ تو باید اون رو میخوردی. ایملی به سورج میگه تنها جای بستنی تو همین سطل اشغاله.
چکور میگه تو چطور میتونی همچین کاری بکنی؟ ایملی میگه مگه سورج تنها نرفت؟ چکور میگه آره ولی مست بود نمی تونستم بذارم رانندگی کنه. ایملی به سورج میگه که میتونی با این کارات همه چیز رو مثل گذشته کنی؟ ویوان بهش میگه که برات اصلا خوب نیست که تا این موقع بیدار موندی و ایملی رو با خودش میبره. چکور به سورج میگه گوش کن. ولی سورج اهمیت نمیده و میره.
نظرات (۱۷)