در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 96

۹ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

جنی با سر تایید کرد ـ اره . خب ؟
یوکی ـ واقعا هم بودن . قبل اینکه تو بیای فن کلاب یه لیدر دیگه داشت و دخترای خوبی بودن . خیلی مهربون بودن .
جنی منظور یوکی رو نمیفهمید .
جین ـ منظور یوکی اینه که همه چی عوض میشه .بعضی چیزا بهتر میشن و بعضی چیزا بدتر . تا نری و با گذشتت روبه رو نشی نمیتونی فراموشش کنی .
جنی ـ یوکی . چیزای زیادی هست که نمیدونی ..
جین ـ نه یوکی همه چیو میدونه . دهیون بهش گفت همه رو .
یوکی ـ میدونم که پسرا بخاطر سالم موندت میگن بمونی اینجا و نری اما اینم باید ته دلت بدونی که با اینجا موندنت هیچی عوض نخواهد شد . شاید بیشتر هم زجر بکشی .
جنی از حرفای یوکی شوکه شده بود . چطور انقد خوب میشناخت جنی رو ؟ انگار میتونست حرفای ذهن و دلشو بخونه .
جنی‌ ـ من .. من فقط ... من نمیدونم چیکار کنم . تصمیم درست چیه ؟ من ... من می ترسم .
زانو های جنی طاقت نیاوردن و افتاد زمین . یوکی هم سمتش اومد و با کمک جین نشست کنارش و دستای جنی رو گرفت .
یوکی ـ تو دختر قوی هستی . همیشه هم بودی. اگه این توانایی رو داشتی که پروانه ی مشکی باشی پس حتما فوق العاده بودی . نزار گذشتت تو رو زمین بزنه . هیچ دلیلی واسه ترس نیست چون هر روز یه روز جدیدیه و من و همه پسرا کنارتیم .
جنی ـ ولی این دقیقا همین چیزیه که میخوام جلوشو بگیرم .
جین آروم خندید ـ اینطوری نگو . دوستا بخاطر تو اینجان . اینجان که تو هر شرایطی کمکت کنن .
با شنیدن حرفای حین و یوکی دلش آروم تر شده بود . انگار یه نیروی جدید بهش تزریق شده بود .
حق با اون دوتا بود .
باید میرفت و با گذتش روبه رو میشد .
هیچ دلیلی واسه ترس نبود .
میدونست که تنها نیست .
لبخند زد ـ ممنون بچه ها ^^ الان میدونم چیکار باید بکنم

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 96

۱۴ لایک
۹ نظر

جنی با سر تایید کرد ـ اره . خب ؟
یوکی ـ واقعا هم بودن . قبل اینکه تو بیای فن کلاب یه لیدر دیگه داشت و دخترای خوبی بودن . خیلی مهربون بودن .
جنی منظور یوکی رو نمیفهمید .
جین ـ منظور یوکی اینه که همه چی عوض میشه .بعضی چیزا بهتر میشن و بعضی چیزا بدتر . تا نری و با گذشتت روبه رو نشی نمیتونی فراموشش کنی .
جنی ـ یوکی . چیزای زیادی هست که نمیدونی ..
جین ـ نه یوکی همه چیو میدونه . دهیون بهش گفت همه رو .
یوکی ـ میدونم که پسرا بخاطر سالم موندت میگن بمونی اینجا و نری اما اینم باید ته دلت بدونی که با اینجا موندنت هیچی عوض نخواهد شد . شاید بیشتر هم زجر بکشی .
جنی از حرفای یوکی شوکه شده بود . چطور انقد خوب میشناخت جنی رو ؟ انگار میتونست حرفای ذهن و دلشو بخونه .
جنی‌ ـ من .. من فقط ... من نمیدونم چیکار کنم . تصمیم درست چیه ؟ من ... من می ترسم .
زانو های جنی طاقت نیاوردن و افتاد زمین . یوکی هم سمتش اومد و با کمک جین نشست کنارش و دستای جنی رو گرفت .
یوکی ـ تو دختر قوی هستی . همیشه هم بودی. اگه این توانایی رو داشتی که پروانه ی مشکی باشی پس حتما فوق العاده بودی . نزار گذشتت تو رو زمین بزنه . هیچ دلیلی واسه ترس نیست چون هر روز یه روز جدیدیه و من و همه پسرا کنارتیم .
جنی ـ ولی این دقیقا همین چیزیه که میخوام جلوشو بگیرم .
جین آروم خندید ـ اینطوری نگو . دوستا بخاطر تو اینجان . اینجان که تو هر شرایطی کمکت کنن .
با شنیدن حرفای حین و یوکی دلش آروم تر شده بود . انگار یه نیروی جدید بهش تزریق شده بود .
حق با اون دوتا بود .
باید میرفت و با گذتش روبه رو میشد .
هیچ دلیلی واسه ترس نبود .
میدونست که تنها نیست .
لبخند زد ـ ممنون بچه ها ^^ الان میدونم چیکار باید بکنم