در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت 6 *عاشقانه های یک خیال*

۰ نظر گزارش تخلف
"عاشقانه های یک خیال"
"عاشقانه های یک خیال"

*محمد*
داشت فکر میکرد اتوبوس از کجا بیاره این اتوبوس که تو گاراژ بود اصلا مال خودش نبود بعدشم اصلا درست بشو نیست اخه اما از طرفی سینا رو میشناخت به یه چیزی گیر میداد ول کن ماجرا نبود ...یه تلنگری به خودش زد من کجا میخوام برم بااینا مگه کارو زندگی ندارم ؟...ولی از یه طرف بد نمیشد این روزا حال و حوصله ی چیزی نداشت نه درست میتونست بخوابه نه حوصلش میکشید کار کنه شاید این سفر براش حکم یه چیز حیاتی رو داشت ..
بلاخره دست از فک کردن برداشت بلند شد باید حتما اتوبوس رو چک میکرد تا ببینه خودش میتونه درستش کنه یا نه..
وقتی ملحفه رو از روی اتوبوس کشید کلی گرد و خاک بلند شد پشت اتوبوس نشست استارت زد ولی دریغ از یه صدا
سینا با خودش چی فکر کرده بود من اصلا بلدم اینو برونم چه برسه به داشتن اتوبوس واقعا این پسر تو هپروت سیر میکرد
تلفنو برداشتو شماره ی سینا رو گرفت
س:چیشد ؟
م:سلامت کو ؟
س:سلام بگو چیشد دیگه ؟ تونستی جور کنی ؟
م:هوم
س:محمد درست و حسابی حرف بزن دیگه
م:بگم؟این درست بشنو نیستتتتتتت
س:یعنی چی محمد یه کاریش بکن
م:سینا میفهمی من اصلا چیمیگم میگم این مال دوستمه من بلد نیستم برونمش چجوری تعمیرش کنم ؟
س:تعمیر کار
م:......
س:محو نشو بگو چه مرگته ؟
م:سینا این حرکت نمیکنه چطوری ببرمش تعمیرگاه ؟
س:ها ؟ راست میگی پس چیکار کنیم؟
م:....
س:مهدیااااااااااااااااااااااااااااااااااااار
م:زهرمااااااااااااااااااااااااااااار گوشم پاره شد این دیگه کیه ؟
س:این همون هم دانشگاهی طاهاست که تعمیرکار نیس ولی بدجور استعداد داره توی تعمیر سال پیش توی مسافرت ماشین من خراب شد اون درستش کرد
م:باشه بگو بیاد یه نگا بندازه اگه تونست تعمیرش کنه
س‌: باشه اوکی بزار شمارشو از طاها بگیرم

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

پارت 6 *عاشقانه های یک خیال*

۱۱ لایک
۰ نظر

*محمد*
داشت فکر میکرد اتوبوس از کجا بیاره این اتوبوس که تو گاراژ بود اصلا مال خودش نبود بعدشم اصلا درست بشو نیست اخه اما از طرفی سینا رو میشناخت به یه چیزی گیر میداد ول کن ماجرا نبود ...یه تلنگری به خودش زد من کجا میخوام برم بااینا مگه کارو زندگی ندارم ؟...ولی از یه طرف بد نمیشد این روزا حال و حوصله ی چیزی نداشت نه درست میتونست بخوابه نه حوصلش میکشید کار کنه شاید این سفر براش حکم یه چیز حیاتی رو داشت ..
بلاخره دست از فک کردن برداشت بلند شد باید حتما اتوبوس رو چک میکرد تا ببینه خودش میتونه درستش کنه یا نه..
وقتی ملحفه رو از روی اتوبوس کشید کلی گرد و خاک بلند شد پشت اتوبوس نشست استارت زد ولی دریغ از یه صدا
سینا با خودش چی فکر کرده بود من اصلا بلدم اینو برونم چه برسه به داشتن اتوبوس واقعا این پسر تو هپروت سیر میکرد
تلفنو برداشتو شماره ی سینا رو گرفت
س:چیشد ؟
م:سلامت کو ؟
س:سلام بگو چیشد دیگه ؟ تونستی جور کنی ؟
م:هوم
س:محمد درست و حسابی حرف بزن دیگه
م:بگم؟این درست بشنو نیستتتتتتت
س:یعنی چی محمد یه کاریش بکن
م:سینا میفهمی من اصلا چیمیگم میگم این مال دوستمه من بلد نیستم برونمش چجوری تعمیرش کنم ؟
س:تعمیر کار
م:......
س:محو نشو بگو چه مرگته ؟
م:سینا این حرکت نمیکنه چطوری ببرمش تعمیرگاه ؟
س:ها ؟ راست میگی پس چیکار کنیم؟
م:....
س:مهدیااااااااااااااااااااااااااااااااااااار
م:زهرمااااااااااااااااااااااااااااار گوشم پاره شد این دیگه کیه ؟
س:این همون هم دانشگاهی طاهاست که تعمیرکار نیس ولی بدجور استعداد داره توی تعمیر سال پیش توی مسافرت ماشین من خراب شد اون درستش کرد
م:باشه بگو بیاد یه نگا بندازه اگه تونست تعمیرش کنه
س‌: باشه اوکی بزار شمارشو از طاها بگیرم