در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت 5 "عاشقانه های یک خیال"

"عاشقانه های یک خیال"
"عاشقانه های یک خیال"

صدای خنده ی شفا و یامین کل خونه رو گرفته بود
شفا:واای عجب پسر پَرتی بود وای خدا مردم از خنده
یامین:زشته نگو اینجوری ابجی دینا بشنوه موهامونو میکنه
شفا:مگه دارم چی میگم که فقط برادرشو با سبزی فروش محله اشتباه گرفتم!
یامین:اره جون خودت
شفا:جانه تو!
بعد جفتشون باهم زدن زیر خنده
حیات:شفا اصلا فکرشو کردی که با طرف رودر رو بشی چی میخوای بهش بگی ؟
شفا و یامین که حالا از صدای خواهربزرگترشون که با عصبانیت داشت نگاشون میکرد خنده رو لباشون خشک شده بود بهم دیگه یه نگاهی کردن و سراشون رو پایین انداختن
حیات:جواب منو بدید الان مثلا خیلی ناراحتید درسته ؟
شفا:اخه خواهری من چرا اینقدر حرص و جوش میخوری واقعا ارزششو نداره ها
با چشم غره ای که حیات بهش رفت کلا سکوت کرد
یامین :من یه فکری دارم ..اصلا این پسره از کجا میفهمه ما بودیم بهش زنگ زدیم ؟
حیات:چی میخوای بگی یامین؟
یامین:خب جز ما سه نفر کسی نمیدونه که شفا بوده ماهم چیزی بهش نمیگیم اینجوری دیگه هیچوقت نمیفهمه
شفا:افرین خواهر باهوش خودم .. بفرما ابجی حیات حله دیگه پس
حیات یه چشم غره ی دیگه بهشون رفت و گفت :این اولین و اخرین بارتونه که اتیش میسوزونید
شفا و یامین باز بهم نگاه کردن همزمان سرشون رو تکون دادن
حیات:میرم یکم وسایل جمع کنم شماهم اگه وقت کردید و خرابکاری هاتون تموم شد برید وسایل هاتون رو جمع کنید
بعد رفتن حیات،شفا از خنده ترکید ..
یامین :چته ؟
شفا:جان من یامین هرسری حیات میگه اخرین بارتون باشه ماهم تایید میکنیم چرا ادم نمیشیم ؟
یامین:چون فرشته ایم فرشته ها ادم نمیشن که!!
بازجفتشون از خنده منفجر شدن

نظرات (۲۹)

Loading...

توضیحات

پارت 5 "عاشقانه های یک خیال"

۱۸ لایک
۲۹ نظر

صدای خنده ی شفا و یامین کل خونه رو گرفته بود
شفا:واای عجب پسر پَرتی بود وای خدا مردم از خنده
یامین:زشته نگو اینجوری ابجی دینا بشنوه موهامونو میکنه
شفا:مگه دارم چی میگم که فقط برادرشو با سبزی فروش محله اشتباه گرفتم!
یامین:اره جون خودت
شفا:جانه تو!
بعد جفتشون باهم زدن زیر خنده
حیات:شفا اصلا فکرشو کردی که با طرف رودر رو بشی چی میخوای بهش بگی ؟
شفا و یامین که حالا از صدای خواهربزرگترشون که با عصبانیت داشت نگاشون میکرد خنده رو لباشون خشک شده بود بهم دیگه یه نگاهی کردن و سراشون رو پایین انداختن
حیات:جواب منو بدید الان مثلا خیلی ناراحتید درسته ؟
شفا:اخه خواهری من چرا اینقدر حرص و جوش میخوری واقعا ارزششو نداره ها
با چشم غره ای که حیات بهش رفت کلا سکوت کرد
یامین :من یه فکری دارم ..اصلا این پسره از کجا میفهمه ما بودیم بهش زنگ زدیم ؟
حیات:چی میخوای بگی یامین؟
یامین:خب جز ما سه نفر کسی نمیدونه که شفا بوده ماهم چیزی بهش نمیگیم اینجوری دیگه هیچوقت نمیفهمه
شفا:افرین خواهر باهوش خودم .. بفرما ابجی حیات حله دیگه پس
حیات یه چشم غره ی دیگه بهشون رفت و گفت :این اولین و اخرین بارتونه که اتیش میسوزونید
شفا و یامین باز بهم نگاه کردن همزمان سرشون رو تکون دادن
حیات:میرم یکم وسایل جمع کنم شماهم اگه وقت کردید و خرابکاری هاتون تموم شد برید وسایل هاتون رو جمع کنید
بعد رفتن حیات،شفا از خنده ترکید ..
یامین :چته ؟
شفا:جان من یامین هرسری حیات میگه اخرین بارتون باشه ماهم تایید میکنیم چرا ادم نمیشیم ؟
یامین:چون فرشته ایم فرشته ها ادم نمیشن که!!
بازجفتشون از خنده منفجر شدن