در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت 3 "عاشقانه های یک خیال"

۶ نظر گزارش تخلف
"عاشقانه های یک خیال"
"عاشقانه های یک خیال"

یامین:راجب ؟؟!!
حیات:شماره این بدبخت و از کجا گیر آوردید و چ شوخی کردید که انقدر آتیشی بود؟
یامین که میدونست اگه حیات بفهمه اون شماره داداش دیناس یا غش میکنه یا با دسته جارو برقی میفته دنبالشون با دستش کوبید به شونه شفا و بهش گفت: من هیچ مسئولیتی ازین جا به بعد ندارم رفیق...خودت تنهایی با مشکلاتت کنار بیا. و رفت. در این لحظه حیات با قیافه ای مثلا کنترل شده از خشم رو به شفا گفت:منتظرم خرابکار اعظم!!
شفا با ذکر یک صلوات محمدی پسند جلو رفت و با رعایت فاصله از خواهر گلش نشست
شفا: خب راستش کرم ریزی خونم افتاده بود گفتم یکم سرحال شم
حیات:خوب اینو که همیشه میگی...مسئله این دفعه کیو اذیت کردی؟ این پسره فلک زده کی بود؟
شفا قبل اینکه حرف بزنه خودشو برای فرار آماده کرد و در همون حال گفت: اون شماره ای که دینا جون برات فرستاد امروز شماره کی بود؟
حیات: داداش دیناس..چه ربطی داره؟
شفا ی لبخند ملیح زد و گفت: خوب همون بود دیگه...داداش دینا

حیات یدونه کوبید تو سرش و گفت : خاک بر سرم ....حالا من چطوری این گندو درست کنم؟
شفا:چیزی نشده که...حرف خاصیم که نزدم بهش....فقط فکر کردم شاید سبزی میفروشه!
حیات با عصبانیت گفت: شفا برو از جلو چشام گمشو که نبینمت
شفا هم که از خدا خواسته از زیره بازجویی این سرباز کهنه پیرهن ساواک در رفت.
..................................................
*حیات*
بعد دررفتن شفا حیات دستاشو رو سرش گذاشت و همونجا رو زمین نشست چه غلطی باید میکرد ؟ اگه با اونا رودر رو میشد چی اگه اون پسره میفهمید چی ؟ اعصابش به کل داغون شده بود واقعا از دست این دو وروجک کلافه شده بود شیطنت هاشون حد و مرز نداشت همینجوری توی افکارش غرق شده بود که موبایلش به صدا دراومد چشمش به صفحه ی موبایل افتاد و با لبخند جواب داد
حیات:سلام جانم زنداداش ؟
دینا:سلام حیات جان خوبی ؟
حیات:مرسی خوبم تو خوبی ؟ چه خبرا ؟
دینا:مرسی عزیزم منم خوبم ...سلامتی..حیات جان زنگ زدم خبر بدم که من با داداشم هماهنگ کردم و داداشم گفت تنها نیست میخواد چند تا از دوستاشو هم بیاره خواستم ببینم شما مشکلی ندارید ؟
حیات:نه بابا ما مشکلی نداریم خودمون هم چند تا از دوستامون رو میاریم
دینا:خوبه اینجوری طاها هم نگران شما ها نمیشه ..جمعی بیاید خیلی بهتره...فقط یکی هم اینکه با چی میاین ؟

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

پارت 3 "عاشقانه های یک خیال"

۳۲ لایک
۶ نظر

یامین:راجب ؟؟!!
حیات:شماره این بدبخت و از کجا گیر آوردید و چ شوخی کردید که انقدر آتیشی بود؟
یامین که میدونست اگه حیات بفهمه اون شماره داداش دیناس یا غش میکنه یا با دسته جارو برقی میفته دنبالشون با دستش کوبید به شونه شفا و بهش گفت: من هیچ مسئولیتی ازین جا به بعد ندارم رفیق...خودت تنهایی با مشکلاتت کنار بیا. و رفت. در این لحظه حیات با قیافه ای مثلا کنترل شده از خشم رو به شفا گفت:منتظرم خرابکار اعظم!!
شفا با ذکر یک صلوات محمدی پسند جلو رفت و با رعایت فاصله از خواهر گلش نشست
شفا: خب راستش کرم ریزی خونم افتاده بود گفتم یکم سرحال شم
حیات:خوب اینو که همیشه میگی...مسئله این دفعه کیو اذیت کردی؟ این پسره فلک زده کی بود؟
شفا قبل اینکه حرف بزنه خودشو برای فرار آماده کرد و در همون حال گفت: اون شماره ای که دینا جون برات فرستاد امروز شماره کی بود؟
حیات: داداش دیناس..چه ربطی داره؟
شفا ی لبخند ملیح زد و گفت: خوب همون بود دیگه...داداش دینا

حیات یدونه کوبید تو سرش و گفت : خاک بر سرم ....حالا من چطوری این گندو درست کنم؟
شفا:چیزی نشده که...حرف خاصیم که نزدم بهش....فقط فکر کردم شاید سبزی میفروشه!
حیات با عصبانیت گفت: شفا برو از جلو چشام گمشو که نبینمت
شفا هم که از خدا خواسته از زیره بازجویی این سرباز کهنه پیرهن ساواک در رفت.
..................................................
*حیات*
بعد دررفتن شفا حیات دستاشو رو سرش گذاشت و همونجا رو زمین نشست چه غلطی باید میکرد ؟ اگه با اونا رودر رو میشد چی اگه اون پسره میفهمید چی ؟ اعصابش به کل داغون شده بود واقعا از دست این دو وروجک کلافه شده بود شیطنت هاشون حد و مرز نداشت همینجوری توی افکارش غرق شده بود که موبایلش به صدا دراومد چشمش به صفحه ی موبایل افتاد و با لبخند جواب داد
حیات:سلام جانم زنداداش ؟
دینا:سلام حیات جان خوبی ؟
حیات:مرسی خوبم تو خوبی ؟ چه خبرا ؟
دینا:مرسی عزیزم منم خوبم ...سلامتی..حیات جان زنگ زدم خبر بدم که من با داداشم هماهنگ کردم و داداشم گفت تنها نیست میخواد چند تا از دوستاشو هم بیاره خواستم ببینم شما مشکلی ندارید ؟
حیات:نه بابا ما مشکلی نداریم خودمون هم چند تا از دوستامون رو میاریم
دینا:خوبه اینجوری طاها هم نگران شما ها نمیشه ..جمعی بیاید خیلی بهتره...فقط یکی هم اینکه با چی میاین ؟