در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت 7 *عاشقانه های یک خیال*

۶ نظر گزارش تخلف
"عاشقانه های یک خیال"
"عاشقانه های یک خیال"

*طاها*
توی حال دراز کشیده بودم و زل زده بودم به دینا که مثل فرشته ها روی مبل جلوی تلوزیون خوابش برده بود دلم میخواست درسته قورتش بدم وای لعنتی خیلی خوردنیه ..اینجوری نمیشد حتما گردن درد میگرفت اگه اینجا میخوابید
بلند شد داشت فک میکرد چجوری بلندش کنه که از خواب بیدار نشه که یهو صدای بلند موبایل خط کشید روی اعصابش
پرشی شیرجه زد روی موبایل تا خفش کنه تا فرشته اش از خواب بیدار نشه
ط:لعنت به هرکی که پشت خطه...
وقتی چشم طاها خورد به فردی که بدموقع هوس رژه رفتن روی اعصابش رو کرده بود کم مونده بود از حرص موبایل رو بکوبه تو دیوار
ط:شت شت الان وقت زنگ زدن بود..
با قدم های اروم و خیلی ساکت رفت توی اتاق و دروبست دوتا نفس عمیق کشید و جواب داد
ط:سلام داداش گلم خوبی ؟ چه خبرا ؟ چه عجب
س:سلام داداش یکی یکی بپرس جواب بدم خو این همه سوال رو چجوری جواب بدم
ط:اوا سختت شد ببخشید یادم رفته بود مغزشما یاری نمیکنه
س:ببین طاها باز خودت داری شروع میکنی ها کاری نکن بسپرم به ابجیم دماراز روزگارت دربیاره
ط:باشه باشه من تسلیم بفرما چیمیخوای ؟
س:یکم مودبانه تر نمیتونستی بپرسی ؟
....
ط:جناب برادر زن محترم چه امری دارید با بنده که مزاحم وقت شریفمان شدید ؟
س:اولا مزاحم خودتی من مراحمم دوما حتما باید کار داشته باشم تا با دامادمون تماس بگیرم؟
ط:اره دقیقا کار نداشته باشی یادت نمیفته
س:باشه بابا تسلیمم ببین میخواستم ......
طاها با ذوق میپره وسط حرفشو و میگه :دیدی دیدی دیدی گفتم یه چیزی میخوای
س:باشه بابا روز بله گفتن دینا اینجوری ذوق نکرده که الان میکنه
ط:هی تفرقه افکنی نکن بگو
س:شماره ی مهدیار رو میخواستم
ط:مهدیار؟ مهدیارو میخوای چیکار؟
س:دینا گفت انگار دخترا نتونستن بلیط گیر بیارن و حیات خانوم فوبیا دارن منم گفتم یه اتوبوس بگیریم از یکی از بچه ها که اونم خرابه مهدیار هم که میدونی استاد این کاراست میخوام بدم اون درست کنه
ط:اوکی فهمیدم باشه شمارشو برات میفرستم ...راستی سینا وقتی میاین حواست به خواهرای منم باشه
س:چشم داداش رو چشمم خیالت راحت حواسم بهشون هست
ط:خیلی ممنون داداش
س:داداش خب کاری نداری ؟ من برم بقیه کارارو هماهنگ کنم
ط:برو داداش خدا به همرات

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

پارت 7 *عاشقانه های یک خیال*

۱۱ لایک
۶ نظر

*طاها*
توی حال دراز کشیده بودم و زل زده بودم به دینا که مثل فرشته ها روی مبل جلوی تلوزیون خوابش برده بود دلم میخواست درسته قورتش بدم وای لعنتی خیلی خوردنیه ..اینجوری نمیشد حتما گردن درد میگرفت اگه اینجا میخوابید
بلند شد داشت فک میکرد چجوری بلندش کنه که از خواب بیدار نشه که یهو صدای بلند موبایل خط کشید روی اعصابش
پرشی شیرجه زد روی موبایل تا خفش کنه تا فرشته اش از خواب بیدار نشه
ط:لعنت به هرکی که پشت خطه...
وقتی چشم طاها خورد به فردی که بدموقع هوس رژه رفتن روی اعصابش رو کرده بود کم مونده بود از حرص موبایل رو بکوبه تو دیوار
ط:شت شت الان وقت زنگ زدن بود..
با قدم های اروم و خیلی ساکت رفت توی اتاق و دروبست دوتا نفس عمیق کشید و جواب داد
ط:سلام داداش گلم خوبی ؟ چه خبرا ؟ چه عجب
س:سلام داداش یکی یکی بپرس جواب بدم خو این همه سوال رو چجوری جواب بدم
ط:اوا سختت شد ببخشید یادم رفته بود مغزشما یاری نمیکنه
س:ببین طاها باز خودت داری شروع میکنی ها کاری نکن بسپرم به ابجیم دماراز روزگارت دربیاره
ط:باشه باشه من تسلیم بفرما چیمیخوای ؟
س:یکم مودبانه تر نمیتونستی بپرسی ؟
....
ط:جناب برادر زن محترم چه امری دارید با بنده که مزاحم وقت شریفمان شدید ؟
س:اولا مزاحم خودتی من مراحمم دوما حتما باید کار داشته باشم تا با دامادمون تماس بگیرم؟
ط:اره دقیقا کار نداشته باشی یادت نمیفته
س:باشه بابا تسلیمم ببین میخواستم ......
طاها با ذوق میپره وسط حرفشو و میگه :دیدی دیدی دیدی گفتم یه چیزی میخوای
س:باشه بابا روز بله گفتن دینا اینجوری ذوق نکرده که الان میکنه
ط:هی تفرقه افکنی نکن بگو
س:شماره ی مهدیار رو میخواستم
ط:مهدیار؟ مهدیارو میخوای چیکار؟
س:دینا گفت انگار دخترا نتونستن بلیط گیر بیارن و حیات خانوم فوبیا دارن منم گفتم یه اتوبوس بگیریم از یکی از بچه ها که اونم خرابه مهدیار هم که میدونی استاد این کاراست میخوام بدم اون درست کنه
ط:اوکی فهمیدم باشه شمارشو برات میفرستم ...راستی سینا وقتی میاین حواست به خواهرای منم باشه
س:چشم داداش رو چشمم خیالت راحت حواسم بهشون هست
ط:خیلی ممنون داداش
س:داداش خب کاری نداری ؟ من برم بقیه کارارو هماهنگ کنم
ط:برو داداش خدا به همرات