در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۷۱:

۶ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

تا بالاخره اسپیمو پیدا کرد، اسپری رو‌گذاشت دم دهنم و چن تا پیس زد..عمیق نفس کشیدم+بسه دیگه خوبم!
شین نگام کرد،دستشو گذاشت رو شونم-دیگه نمیخوام ببینم جلوی من نفست پس میره! دیگه نمیخوام اون شب مزخرف تکرار شه!
ها؟جونم؟بلع؟نه‌منه؟ وات؟ منظورش همون شبی بود که زیر بارون غش کردم؟ وا! جل الجالب! اینکه تا همین دو دیقه‌ی پیش میخواست منو قورت بده!
سرمو کج کردم و زل زدم تو چشماش+نه مث که تو حالت خوب نیس!
نگام کرد،نه با خشم نه با غضب نه با تمسخر نه با تحقیر! با مهربونی! با تحسین! با...نرمی!
تعحب رو به وضوح نوی چهره‌ام دید! این روی شین رو تا حالا ندیده بودم! اون..شین،واقعا عجیبه!چه شخصیت ضد و نقیضی داره! ولی بدون شک اون،این چیزی که نشون میده نیس! یه نفر،یه اتفاق،یه حادثه، یه چیزی باعث شده که شین اینجوری یخ بشه!و بقیه رو یخ بزنه!
دستمو گرفت و کشید-هی میخای تا فردا صب با نگان قورتم بدی؟میدونم خوشگلن ولی دیگه لازم نیس اینقد ضایع نگام کنی!
انگار از پررویی اون منم شیر شدم گفتم+خوشکل که‌نیستی نگات کنم!فقط موندم خدا چه قدرتی داشته که این حجم از اسکلی رو تو وجود تو جا داده!
خندید، قهقهه زد، آزادانه صداش رو توی کوه رها کرد، گذاشت همه بفهمن، که شاده!که میخنده!که غمی نداره!شین، مرد مغرور من!پوسته‌ی یخیش ترک برداشته! و کم کم شکسته میشه،من میشکونمش!قول میدم!
وجدان:عاها،خیلی ممنون بابات نطقتوپ استاد فقط،حالا کاری به شکوندن حلد یخیش ندارم، «مردمغرور من»چی میگه اون وسط._.؟ اصن از کی تا حالا شین مرد مغرور «تو»شده؟ تا همین دیروز که گودزیلای اورانگوتان زشت بی ریخت خودشیفته‌ی گند دماغ بود!
اه ببند بابا حوصله تو یکی رو اصلا ندارم! آر اعتراف میکنم، من ...یه حسایی ب شین دارم، و تازگیا هم اینجوری شده...من، شین رو دوست دارم!...
****
هممون سوار هلیکوپتر شدیم،دایی داشت با یه خانومی که فکر کنم مسئول بود حرف میزد و مشخصاتمون رو بهش میداد،هارو هم ور دستش کمکش میکرد،بقیه هم که‌کپیده بودن!ینی تا این حد خسته بودن! خب حقم داشتن بیچاره ها!منم خیلی خوابم میومد،صندلی که من روش نشسته بودم کوچیک بود و اصلا به هیچ عنوان نمیشد روش بخوابی!به شین نگاه کردم که روی یه صندلی دراز و بزرگ راحت برا خوش لم داده بود و هندزفریشو تو گوشش گذاشته بود،البته سمت راستش کوله و کیف های ما بود ولی خب صندلیه بازم برای یه نفر بزرگ بود !بی تعارف بلند شدم و...

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۷۱:

۷ لایک
۶ نظر

تا بالاخره اسپیمو پیدا کرد، اسپری رو‌گذاشت دم دهنم و چن تا پیس زد..عمیق نفس کشیدم+بسه دیگه خوبم!
شین نگام کرد،دستشو گذاشت رو شونم-دیگه نمیخوام ببینم جلوی من نفست پس میره! دیگه نمیخوام اون شب مزخرف تکرار شه!
ها؟جونم؟بلع؟نه‌منه؟ وات؟ منظورش همون شبی بود که زیر بارون غش کردم؟ وا! جل الجالب! اینکه تا همین دو دیقه‌ی پیش میخواست منو قورت بده!
سرمو کج کردم و زل زدم تو چشماش+نه مث که تو حالت خوب نیس!
نگام کرد،نه با خشم نه با غضب نه با تمسخر نه با تحقیر! با مهربونی! با تحسین! با...نرمی!
تعحب رو به وضوح نوی چهره‌ام دید! این روی شین رو تا حالا ندیده بودم! اون..شین،واقعا عجیبه!چه شخصیت ضد و نقیضی داره! ولی بدون شک اون،این چیزی که نشون میده نیس! یه نفر،یه اتفاق،یه حادثه، یه چیزی باعث شده که شین اینجوری یخ بشه!و بقیه رو یخ بزنه!
دستمو گرفت و کشید-هی میخای تا فردا صب با نگان قورتم بدی؟میدونم خوشگلن ولی دیگه لازم نیس اینقد ضایع نگام کنی!
انگار از پررویی اون منم شیر شدم گفتم+خوشکل که‌نیستی نگات کنم!فقط موندم خدا چه قدرتی داشته که این حجم از اسکلی رو تو وجود تو جا داده!
خندید، قهقهه زد، آزادانه صداش رو توی کوه رها کرد، گذاشت همه بفهمن، که شاده!که میخنده!که غمی نداره!شین، مرد مغرور من!پوسته‌ی یخیش ترک برداشته! و کم کم شکسته میشه،من میشکونمش!قول میدم!
وجدان:عاها،خیلی ممنون بابات نطقتوپ استاد فقط،حالا کاری به شکوندن حلد یخیش ندارم، «مردمغرور من»چی میگه اون وسط._.؟ اصن از کی تا حالا شین مرد مغرور «تو»شده؟ تا همین دیروز که گودزیلای اورانگوتان زشت بی ریخت خودشیفته‌ی گند دماغ بود!
اه ببند بابا حوصله تو یکی رو اصلا ندارم! آر اعتراف میکنم، من ...یه حسایی ب شین دارم، و تازگیا هم اینجوری شده...من، شین رو دوست دارم!...
****
هممون سوار هلیکوپتر شدیم،دایی داشت با یه خانومی که فکر کنم مسئول بود حرف میزد و مشخصاتمون رو بهش میداد،هارو هم ور دستش کمکش میکرد،بقیه هم که‌کپیده بودن!ینی تا این حد خسته بودن! خب حقم داشتن بیچاره ها!منم خیلی خوابم میومد،صندلی که من روش نشسته بودم کوچیک بود و اصلا به هیچ عنوان نمیشد روش بخوابی!به شین نگاه کردم که روی یه صندلی دراز و بزرگ راحت برا خوش لم داده بود و هندزفریشو تو گوشش گذاشته بود،البته سمت راستش کوله و کیف های ما بود ولی خب صندلیه بازم برای یه نفر بزرگ بود !بی تعارف بلند شدم و...