در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۵۷: چیه خو ویدیو دیه‌ای نداشتم-_-

۴۹ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

از صب تا حالا عین برج زهرمار با هم رفتار میکنین-_- اوف ول کن اینارو دختره‌ی خل...پاتو بچسب!
آی گفتی وجدان جان...اوی ننه گل ممد پااااامم... خداوندگاراااترکیدم...منهدم شدم پس کی توقف میکنیم؟ ی نگاه به آسمون کردم یکم گرفته بود دوباره زل زدم به روبه‌روم با صدای نسبتن بلندی گفتم+ واای خدا! الان اینقد خستمه که تنها چیزی که باعث میشه من یه قدم دیگه بردارم اینه که یه گله گرگ وحشی بیفتن دنبالمون-_-
هنوز حرفمو کامل نزده بودم که یه صاعقه‌ی وحشتناک خورد به یه گوشه از کوه و کوه ریخت پایین! منم با ترس جیغ کشیدم و با تمام توان دویدم دست یوما و شین و گرفتم و اونا رو هم دنبال خودم کشوندم._. اینقد ترسیده بودم عین اسب میدویدم! بعد از چن دقیقه یه ریز دویدن رسیدیم به داییم.
شین- فک کردم گفتی تنها چیزی ک باعث راه رفتنت میشه اینه که یه گله گرگ بندازن دنبالمون؟ چی شد ک اینجوری یورتمه رفتی؟
+خفه شو تو هم توو این هیری ویری!
دایی-چی شده؟ چرا نفس نفس میزنی؟
+هیچی نشده قربونت برم فقط کوه ریخت پایین!
دایی با نگرانی-چیی؟؟
شین- هیچی بابا.میگه کوه ریخت پا...
هنوز حرفش تموم نشده بود که یه صاعقه‌ی دیگه زد و بارون شدیدی گرفت طوری که در کسری از ثانیه موش آبکشیده شدیم!
دایی- وای هوا خراب شد! آقای اینو( صاحب اقامتگاه) گفته بود جو اینجا معلوم نیس! گیر افتادیم!
دایی با صدای بلند بچه ها رو صدا زد و ازشون خواس جمع بشن- بچه ها از اونجایی که هوا خراب شده و پیش‌بینی میشه گه طوفان بیاد باید هرچه سریع‌تر برگردیم!
من و شین همزمان+- یامدا( مترجم:نمیشه)
دایی- چرا؟
+دایی جان خوب شد من همین الان بت گفتم کوه ریزش کرده! اگه الان برگردیم خطرش چند صد برابره که!
دایی کلافه دستی تو موهای خیسش کشید- راست میگی،هر آن امکان داره کوه ریزش کنه! از این گذشته، سنگ ها سُر شده! لیزه و امکان داره روش سر بخورید و هر بلایی سرتون بیاد!
+دایی یه خدا نکرده بگی بد نیس-_-
یوما- خب... چرا همینجا نمونیم تا هوا اوکی شه؟
+آخه آیکیو کجا بمونیم دقیقن؟ هر جا بریم بارون ولمون نمیکنه!
یوما-خانوم نابغه چلاغ که نیستیم! دنبال سرپناه میگردیم!
+سرپناه؟ اونوخ چ سرپناهی جناب انیشتین؟
یوما- چه میدونم یه غاری،کلبه شکارچی چیزی بالاخره تو این برهوت پیدا میشه که!
شین با پوزخند- هه! به نظرم تو فیلمای هالیوودی دیگه نبین!
یوما با اخم غلیظی زل زد به شین! ای خداالان دوباره پاچه همو میگیرن!

نظرات (۴۹)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۵۷: چیه خو ویدیو دیه‌ای نداشتم-_-

۱۲ لایک
۴۹ نظر

از صب تا حالا عین برج زهرمار با هم رفتار میکنین-_- اوف ول کن اینارو دختره‌ی خل...پاتو بچسب!
آی گفتی وجدان جان...اوی ننه گل ممد پااااامم... خداوندگاراااترکیدم...منهدم شدم پس کی توقف میکنیم؟ ی نگاه به آسمون کردم یکم گرفته بود دوباره زل زدم به روبه‌روم با صدای نسبتن بلندی گفتم+ واای خدا! الان اینقد خستمه که تنها چیزی که باعث میشه من یه قدم دیگه بردارم اینه که یه گله گرگ وحشی بیفتن دنبالمون-_-
هنوز حرفمو کامل نزده بودم که یه صاعقه‌ی وحشتناک خورد به یه گوشه از کوه و کوه ریخت پایین! منم با ترس جیغ کشیدم و با تمام توان دویدم دست یوما و شین و گرفتم و اونا رو هم دنبال خودم کشوندم._. اینقد ترسیده بودم عین اسب میدویدم! بعد از چن دقیقه یه ریز دویدن رسیدیم به داییم.
شین- فک کردم گفتی تنها چیزی ک باعث راه رفتنت میشه اینه که یه گله گرگ بندازن دنبالمون؟ چی شد ک اینجوری یورتمه رفتی؟
+خفه شو تو هم توو این هیری ویری!
دایی-چی شده؟ چرا نفس نفس میزنی؟
+هیچی نشده قربونت برم فقط کوه ریخت پایین!
دایی با نگرانی-چیی؟؟
شین- هیچی بابا.میگه کوه ریخت پا...
هنوز حرفش تموم نشده بود که یه صاعقه‌ی دیگه زد و بارون شدیدی گرفت طوری که در کسری از ثانیه موش آبکشیده شدیم!
دایی- وای هوا خراب شد! آقای اینو( صاحب اقامتگاه) گفته بود جو اینجا معلوم نیس! گیر افتادیم!
دایی با صدای بلند بچه ها رو صدا زد و ازشون خواس جمع بشن- بچه ها از اونجایی که هوا خراب شده و پیش‌بینی میشه گه طوفان بیاد باید هرچه سریع‌تر برگردیم!
من و شین همزمان+- یامدا( مترجم:نمیشه)
دایی- چرا؟
+دایی جان خوب شد من همین الان بت گفتم کوه ریزش کرده! اگه الان برگردیم خطرش چند صد برابره که!
دایی کلافه دستی تو موهای خیسش کشید- راست میگی،هر آن امکان داره کوه ریزش کنه! از این گذشته، سنگ ها سُر شده! لیزه و امکان داره روش سر بخورید و هر بلایی سرتون بیاد!
+دایی یه خدا نکرده بگی بد نیس-_-
یوما- خب... چرا همینجا نمونیم تا هوا اوکی شه؟
+آخه آیکیو کجا بمونیم دقیقن؟ هر جا بریم بارون ولمون نمیکنه!
یوما-خانوم نابغه چلاغ که نیستیم! دنبال سرپناه میگردیم!
+سرپناه؟ اونوخ چ سرپناهی جناب انیشتین؟
یوما- چه میدونم یه غاری،کلبه شکارچی چیزی بالاخره تو این برهوت پیدا میشه که!
شین با پوزخند- هه! به نظرم تو فیلمای هالیوودی دیگه نبین!
یوما با اخم غلیظی زل زد به شین! ای خداالان دوباره پاچه همو میگیرن!