در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق فراموش شده قسمت چهارم ( رنگِ بازی)

۳ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

(( ناکا که تصمیم به نجات جسم انسانیه پنج خدا گرفته از رفتن به دروازه زمانِ سایو که رباتی خارق العاده با نیروی خدایانه صرف نظر میکند و بعد از گذر از ناهنجاریه زمانی که با ساعت جادوییه پدرش ساخته به دوران کودکی اش سفر میکند جایی که عشق برایش برای اولین بار رقم خورده است ))
** فرانسیس به ناکا که کِی رو بغل گرفته بود نزدیکتر شد و کنار آنها روی یه زانو نشست: خیلی دوستش داری نه؟
/* توی چشمهای آبیش نگاه کردم و گفتم : از من چی میخوای؟
** فرانسیس پوزخندی زد و گل رز رو جلوی ناکا گرفت : این گل چی دوستش داری ؟
/* به گل و قطرات خونی که از میان گلبرگهایش به پایین میچکید نگاه کردم ، و با نگرانی گفتم : این گل !
-f- هرچی وقت رو تلف کنی خون بیشتری هم از این گل هدر میره!
** فرانسیس شاخه گل رو روی موهای ناکا گذاشت : این گل واقعا به موهات میاد ، کمی که بگذره رنگ موهاتو براق تر میکنه و تا وقتی هم روی موهات باشه خونی از برادرت جذبش نمیشه…
ولی طلسمش تا وقتی من بخوام باقیه، میخوای طلسمشو باطل کنم ؟
-n- بله، مسلمه
-f- میتونم اندوه داخل قلبت رو حس کنم …اون حلقه رو به من بده !
-n- حلقه؟
-f- حلقه ای که دور قلبت داری !… یه شیطان با این حلقه
تو رو به تسخیر خودش در اورده
/* با چشمانی گرد به فرانسیس ماتم برد…
||* اون چطور میدونه !
-f- خونت برای من سَمِ … پس اونطوری دوستانه به من نگاه نکن … من دوست نیستم … دشمنم … ولی معتقدم از جوانمردی به دوره که به زور صاحب اون حلقه بشم … حاضرم شرط ببندم از داشتنش هم نه سودی بردی نه ضرری !
/* سرمو پایین انداختم و دستمو روی قلبم گذاشتم
||* امکان نداره متوجهش شده باشه!
حلقه عشقی که پدرم دور قلبم گذاشت ! …اون چطور دیدش ؟!
، به هر حال نباید نشون بدم که در این مورد باخبرم
/*فرانسیا هم دستش رو روی دستم گذاشت: تو بهش احتیاجی نداری !
||* اگر این حلقه برای من سودی نداشت ، برای اون چه فایده ای میتونست داشته باشه ؟!
** فرانسیا با عصبانیت دستشو عقب برد: نمیخوای اونو به من بدی؟
/* سرمو بالا اوردم و به چهره فرانسیس نگاه کردم : نمیدونم چی میگی؟
/* فرانسیا چهره ای متعجب به خودش گرفت و به فکر فرو‌ رفت
: بسیار خب … باور میکنم این احتمال هم هست حلقه رو بعد از به دنیا اومدنت همراه قلبت داشتی
… پس من خودم اون رو از بدنت خارج میکنم
ادامه نظرات

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

داستان عشق فراموش شده قسمت چهارم ( رنگِ بازی)

۱۱ لایک
۳ نظر

(( ناکا که تصمیم به نجات جسم انسانیه پنج خدا گرفته از رفتن به دروازه زمانِ سایو که رباتی خارق العاده با نیروی خدایانه صرف نظر میکند و بعد از گذر از ناهنجاریه زمانی که با ساعت جادوییه پدرش ساخته به دوران کودکی اش سفر میکند جایی که عشق برایش برای اولین بار رقم خورده است ))
** فرانسیس به ناکا که کِی رو بغل گرفته بود نزدیکتر شد و کنار آنها روی یه زانو نشست: خیلی دوستش داری نه؟
/* توی چشمهای آبیش نگاه کردم و گفتم : از من چی میخوای؟
** فرانسیس پوزخندی زد و گل رز رو جلوی ناکا گرفت : این گل چی دوستش داری ؟
/* به گل و قطرات خونی که از میان گلبرگهایش به پایین میچکید نگاه کردم ، و با نگرانی گفتم : این گل !
-f- هرچی وقت رو تلف کنی خون بیشتری هم از این گل هدر میره!
** فرانسیس شاخه گل رو روی موهای ناکا گذاشت : این گل واقعا به موهات میاد ، کمی که بگذره رنگ موهاتو براق تر میکنه و تا وقتی هم روی موهات باشه خونی از برادرت جذبش نمیشه…
ولی طلسمش تا وقتی من بخوام باقیه، میخوای طلسمشو باطل کنم ؟
-n- بله، مسلمه
-f- میتونم اندوه داخل قلبت رو حس کنم …اون حلقه رو به من بده !
-n- حلقه؟
-f- حلقه ای که دور قلبت داری !… یه شیطان با این حلقه
تو رو به تسخیر خودش در اورده
/* با چشمانی گرد به فرانسیس ماتم برد…
||* اون چطور میدونه !
-f- خونت برای من سَمِ … پس اونطوری دوستانه به من نگاه نکن … من دوست نیستم … دشمنم … ولی معتقدم از جوانمردی به دوره که به زور صاحب اون حلقه بشم … حاضرم شرط ببندم از داشتنش هم نه سودی بردی نه ضرری !
/* سرمو پایین انداختم و دستمو روی قلبم گذاشتم
||* امکان نداره متوجهش شده باشه!
حلقه عشقی که پدرم دور قلبم گذاشت ! …اون چطور دیدش ؟!
، به هر حال نباید نشون بدم که در این مورد باخبرم
/*فرانسیا هم دستش رو روی دستم گذاشت: تو بهش احتیاجی نداری !
||* اگر این حلقه برای من سودی نداشت ، برای اون چه فایده ای میتونست داشته باشه ؟!
** فرانسیا با عصبانیت دستشو عقب برد: نمیخوای اونو به من بدی؟
/* سرمو بالا اوردم و به چهره فرانسیس نگاه کردم : نمیدونم چی میگی؟
/* فرانسیا چهره ای متعجب به خودش گرفت و به فکر فرو‌ رفت
: بسیار خب … باور میکنم این احتمال هم هست حلقه رو بعد از به دنیا اومدنت همراه قلبت داشتی
… پس من خودم اون رو از بدنت خارج میکنم
ادامه نظرات