در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق فراموش شده قسمت ۱۱

۶ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

** مینا ، با شنیدن اسمش چشمهاشو باز کرد و سریع سمت تخت رفت:
-m- رای بیداری؟ … لامپو روشن میکنم
-تنهایی؟
-آره… آیرا گفت شام میاد
-ساکورا چی؟
- m- امشب هم نمیاد … کارهای آکادمی تمام وقتشو پُر کرده
- این بوی برفه ؟
-m- آره… واقعا که شامه قوی ای داری! …‌ امشب حسابی سرد میشه
** مینا لیوان رو از روی میز برداشت،
: بیا بخور ،…
** رای همانطور که دراز کشیده بود … به جای خالیه ساعت مچی روی دستش نگاه کرد بعد آهی کشید و دستشو روی پیشونیش گذاشت:
درسته اون دیگه با من نیست ،
** بعد نشست و به پشتیه تخت تکیه داد … و لیوان رو از مینا گرفت : ممنون
** مینا به رای که به آرومی با نی از مایع داخل لیوان می نوشید نگاه کرد و آرانجهاشو لبه تخت گذاشت و کف دستهاشو زیر چانه اش برد و گفت: چه نا امید کننده … قبل از اومدن به‌خونه دِن رو دیدم …
** رای سرش رو بالا گرفت و‌ توی چشمهای مینا نگاه کرد:
-r- حالش خوب بود؟ …
-m- برای همین میگم وضعش نا امید کننده است، حتما تنها زندگی کردن تو عِمارتی به اون بزرگی براش سخته ، در هر حال اون هم نگران حالت بود …
** رای لیوان رو به مینا داد و سرشو پایین انداخت ، طوریکه موهاش روی صورتش ریخت…
-r- این اشتباهه !
مینا با تعجب به رای نگاه کرد : چی اشتباهه؟
ادامه نظرات

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

داستان عشق فراموش شده قسمت ۱۱

۱۲ لایک
۶ نظر

** مینا ، با شنیدن اسمش چشمهاشو باز کرد و سریع سمت تخت رفت:
-m- رای بیداری؟ … لامپو روشن میکنم
-تنهایی؟
-آره… آیرا گفت شام میاد
-ساکورا چی؟
- m- امشب هم نمیاد … کارهای آکادمی تمام وقتشو پُر کرده
- این بوی برفه ؟
-m- آره… واقعا که شامه قوی ای داری! …‌ امشب حسابی سرد میشه
** مینا لیوان رو از روی میز برداشت،
: بیا بخور ،…
** رای همانطور که دراز کشیده بود … به جای خالیه ساعت مچی روی دستش نگاه کرد بعد آهی کشید و دستشو روی پیشونیش گذاشت:
درسته اون دیگه با من نیست ،
** بعد نشست و به پشتیه تخت تکیه داد … و لیوان رو از مینا گرفت : ممنون
** مینا به رای که به آرومی با نی از مایع داخل لیوان می نوشید نگاه کرد و آرانجهاشو لبه تخت گذاشت و کف دستهاشو زیر چانه اش برد و گفت: چه نا امید کننده … قبل از اومدن به‌خونه دِن رو دیدم …
** رای سرش رو بالا گرفت و‌ توی چشمهای مینا نگاه کرد:
-r- حالش خوب بود؟ …
-m- برای همین میگم وضعش نا امید کننده است، حتما تنها زندگی کردن تو عِمارتی به اون بزرگی براش سخته ، در هر حال اون هم نگران حالت بود …
** رای لیوان رو به مینا داد و سرشو پایین انداخت ، طوریکه موهاش روی صورتش ریخت…
-r- این اشتباهه !
مینا با تعجب به رای نگاه کرد : چی اشتباهه؟
ادامه نظرات