در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت ۲۶:رمان my doctor

maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

از زبون النا:
با استرس همراه پسرا حرکت میکردم الان ۱۰ دقیقه بود که دنبالش بودیم و رو هم رفته ۴۰ دقیقه بود که نبودش و داشتم از استرس میمردم T.T . همونطور که میرفتم و صداش میزدم که با شنیدن صدایی هر سه تامون وایسادیم . با شک گفتم:( نکنه صدای لی لی باشه؟) با این حرفم لئو گفت:( یعنی رفته تو این ساختمون؟)
ونهوو گفت:( فکر نکنم رفته باشه اخه النا بهش گفته بود که تو خونه ها نره) لئو گفت:( به نظرت دونسنگا همیشه به حرف بزرگترهاشون گوش میدن؟) به نشونه ی رد سرم رو تکون دادم که گفت:( نچ . پس در نتیجه شاید اومده باشه اینجا.پس بریم داخل الی تو همینجا بمون نیا داخل) چشمام رو تنگ کردم و گفتم:( نچ.اصلا من میام داخل و شماهاهم نمیتونین جلوی بنده رو بگیرین ) و قبل اونا باسرعت رفتم توی ساختمون.صدای داد ونهوو اومد:( دختره ی سرتق) نیش خندی زدم و بلند شروع کردم به صدا زدن لی لی:(لی لیااااااا کجایییی؟ لی لی؟؟ دونسنگم؟ تروخدا جواب بده؟ لطفااااا؟ لی لییییی؟) بغض کردم . تقصیر منه لعنتی بود اگه باهاش رفته بودم و نزاشته بودم الان تنها بره این اتفاق بیفته . با دیدن ی تیکه پارچه سفید سریع رفتم سمت اون پارچه . برش داشتم از جنسش فهمیدم مال لی لیه . حتی اون ی خال قرمزی که اتفاقی امروز روی لباسش مونده بودم روش بود. زدم زیر گریه یعنی چش شده بودددد؟ داشتم زار زار گریه میکردم که دستی دورم حلقه شد با ترس برگشتم عقب که ونهوو و لئو رو دیدم گریه ام شدید تر شد که ونهوو کشیدم توی بغلش و گفت:( چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟) همون جور که هق هق میکردم گفتم:( هق هق((& جاهایی که نقطه چینه رو به حساب سکسکه بزاریدش&)) ... تیکه ...لباس...لی لی ...رو.. پیدا کردم...) لئو اروم بازوم رو گرفت و گفت:( از کجا میفهمی که این تیکه پارچه مال لی لیه؟؟ شاید مال اون نباشه؟) اضطراب از توی چشماش بیداد میکرد. با گریه بیشتر گفتم:(... نه... این..همون ... لباسیه که... امروز ...پوشیده بود... روش ی ...نقطه قرمز... بوده ... این همونهههههههه) ونهوو گفت:( ششششش چیزی نیست . الان میگردیم پیداش میکنیم حتی تا خود فردا هم که شده میگردیم پیداش میکنیم خودتو ناراحت نکن) اروم از بغلش در اومدم و گفتم:(واقعا؟؟ قول میدی؟...) سری تکون داد و اروم گفت:( قول مردونه میدم که تا هر وقت بخوای دنبالش بگردیم) . بعد از حرفامون باز شروع کردیم به گشتن. ساختمون بزرگی بود و هر جارو میگشتیم پیداش نمیکردیم...

نظرات (۱۷)

Loading...

توضیحات

قسمت ۲۶:رمان my doctor

۱۲ لایک
۱۷ نظر

از زبون النا:
با استرس همراه پسرا حرکت میکردم الان ۱۰ دقیقه بود که دنبالش بودیم و رو هم رفته ۴۰ دقیقه بود که نبودش و داشتم از استرس میمردم T.T . همونطور که میرفتم و صداش میزدم که با شنیدن صدایی هر سه تامون وایسادیم . با شک گفتم:( نکنه صدای لی لی باشه؟) با این حرفم لئو گفت:( یعنی رفته تو این ساختمون؟)
ونهوو گفت:( فکر نکنم رفته باشه اخه النا بهش گفته بود که تو خونه ها نره) لئو گفت:( به نظرت دونسنگا همیشه به حرف بزرگترهاشون گوش میدن؟) به نشونه ی رد سرم رو تکون دادم که گفت:( نچ . پس در نتیجه شاید اومده باشه اینجا.پس بریم داخل الی تو همینجا بمون نیا داخل) چشمام رو تنگ کردم و گفتم:( نچ.اصلا من میام داخل و شماهاهم نمیتونین جلوی بنده رو بگیرین ) و قبل اونا باسرعت رفتم توی ساختمون.صدای داد ونهوو اومد:( دختره ی سرتق) نیش خندی زدم و بلند شروع کردم به صدا زدن لی لی:(لی لیااااااا کجایییی؟ لی لی؟؟ دونسنگم؟ تروخدا جواب بده؟ لطفااااا؟ لی لییییی؟) بغض کردم . تقصیر منه لعنتی بود اگه باهاش رفته بودم و نزاشته بودم الان تنها بره این اتفاق بیفته . با دیدن ی تیکه پارچه سفید سریع رفتم سمت اون پارچه . برش داشتم از جنسش فهمیدم مال لی لیه . حتی اون ی خال قرمزی که اتفاقی امروز روی لباسش مونده بودم روش بود. زدم زیر گریه یعنی چش شده بودددد؟ داشتم زار زار گریه میکردم که دستی دورم حلقه شد با ترس برگشتم عقب که ونهوو و لئو رو دیدم گریه ام شدید تر شد که ونهوو کشیدم توی بغلش و گفت:( چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟) همون جور که هق هق میکردم گفتم:( هق هق((& جاهایی که نقطه چینه رو به حساب سکسکه بزاریدش&)) ... تیکه ...لباس...لی لی ...رو.. پیدا کردم...) لئو اروم بازوم رو گرفت و گفت:( از کجا میفهمی که این تیکه پارچه مال لی لیه؟؟ شاید مال اون نباشه؟) اضطراب از توی چشماش بیداد میکرد. با گریه بیشتر گفتم:(... نه... این..همون ... لباسیه که... امروز ...پوشیده بود... روش ی ...نقطه قرمز... بوده ... این همونهههههههه) ونهوو گفت:( ششششش چیزی نیست . الان میگردیم پیداش میکنیم حتی تا خود فردا هم که شده میگردیم پیداش میکنیم خودتو ناراحت نکن) اروم از بغلش در اومدم و گفتم:(واقعا؟؟ قول میدی؟...) سری تکون داد و اروم گفت:( قول مردونه میدم که تا هر وقت بخوای دنبالش بگردیم) . بعد از حرفامون باز شروع کردیم به گشتن. ساختمون بزرگی بود و هر جارو میگشتیم پیداش نمیکردیم...

موسیقی و هنر