در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت۳۳:رمان my doctor

۰ نظر گزارش تخلف
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

از زبون لی لی:
بعد از تموم شدن کارا توی ججو رئیس بیمارستان زنگ زد بهمون و گفت که میتونیم تا ۴ روز اینجا بمونیم و بعد بیایم ی جواریی برامون تفریح میشد.
روز اول اونی النا تمامن دنبال خانواده بچه ایی که پیدا کرده بود میگشت ولی پیداشون نکرد .
بخاطر همین فعلا بچه رو پیش خودش نگه داشت . امروزم رفته بود دنبال لباس بچه کلا انگار شده بود بچه اش و به هیچ کس حتی ما دخترا هم توجه نمیکرد تا صدات رو میبردی بالا سریع عکس العمل نشون میده و میگه هیسسسس بچه خوابه . درحالی که قبلا حتی اگه جلوش گیسو گیس کشی میکردیم کارمون نداشت . پوفی کشیدم نباید بزاریم اونی بهش وابسته بشه وگرنه کارمون تمومه .
اشتم توی کله ام با خودم بحث میکردم که صدای گریه بچه که البته اونی اسمشو ووجو گذاشته بود بلند شد . پشتش صدای اونی بلند شد که سعی داشت خودشو از توی انباری بیاره بیرون اومد:( لی لی برو برش دارررر . الان میترسه اتاق تاریکه.) پوفی کشیدم و خیلی بی حوصله بلند شدم و رفتم توی اتاقی که صدای گریه اش میومد بلندش کردم و کشیدمش توی بغلم که بعد کمی فین فین کردن اروم شد و با چشمای درشتش بهم نگاه کرد. چشمای مشکی داشت که هر کسی رو به سمت خودش جذب میکرد و موهای مشکی پرکلاغیش و صورت سفید و لب قرمزش از اون ی بچه ی جذاب و تو دلبرو ساخته بود و اونی هم که عاشق بچه ها .
دوسش داشتم ولی درک نمیکردم چرا اونی اینقدر بهش وابسته شده.
از اتاق اومدم بیرون که اونی سریع از بغلم کشیدش بیرون و بغلش کرد . خوب رفتارش شبیه یه هوو شده بود که نمیخواست بچه اش دست زن اول شوهرش باشه -_-؛
از زبون سه جین:
امروز منو جیون و پسرا قرار بود بریم بیرون و ی جای توپ پیدا کنیم که امشب کلا اونجا باشیم .
بعد از ۴ ساعت گشت و گذار تونستیم ی الاچیق کنار دریا پیدا کنیم و بعد از زنگ زدن به لی لی اونم گفت که سریع با اونی و ووجو میان.
نشستیم که جیمین گفت:( چیزه... من میخوام ی چیزی بگم) همه منتظر نگاهش کردیم که ادامه داد:( اوممم. نگاه کنین مطمعنن توی این ۲ روزه وابستگی شدید النا رو به اون بچه دیدین ؟ خوب ما باید ی کاری کنیم که وابستگی النا از اون بچه کم بشه . النا که نمیتونه تا اخر عمرش از ی بچه ایی که از خودش نیست مراقبت کنه دیدینش ؟ با دخترا جوری رفتار میکنه که انگار دخترا هووش هستن و اونم نمیخواد زن اول شوهرش به بچه اش دست بزنه .
ادامه در پست بعد

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

قسمت۳۳:رمان my doctor

۴ لایک
۰ نظر

از زبون لی لی:
بعد از تموم شدن کارا توی ججو رئیس بیمارستان زنگ زد بهمون و گفت که میتونیم تا ۴ روز اینجا بمونیم و بعد بیایم ی جواریی برامون تفریح میشد.
روز اول اونی النا تمامن دنبال خانواده بچه ایی که پیدا کرده بود میگشت ولی پیداشون نکرد .
بخاطر همین فعلا بچه رو پیش خودش نگه داشت . امروزم رفته بود دنبال لباس بچه کلا انگار شده بود بچه اش و به هیچ کس حتی ما دخترا هم توجه نمیکرد تا صدات رو میبردی بالا سریع عکس العمل نشون میده و میگه هیسسسس بچه خوابه . درحالی که قبلا حتی اگه جلوش گیسو گیس کشی میکردیم کارمون نداشت . پوفی کشیدم نباید بزاریم اونی بهش وابسته بشه وگرنه کارمون تمومه .
اشتم توی کله ام با خودم بحث میکردم که صدای گریه بچه که البته اونی اسمشو ووجو گذاشته بود بلند شد . پشتش صدای اونی بلند شد که سعی داشت خودشو از توی انباری بیاره بیرون اومد:( لی لی برو برش دارررر . الان میترسه اتاق تاریکه.) پوفی کشیدم و خیلی بی حوصله بلند شدم و رفتم توی اتاقی که صدای گریه اش میومد بلندش کردم و کشیدمش توی بغلم که بعد کمی فین فین کردن اروم شد و با چشمای درشتش بهم نگاه کرد. چشمای مشکی داشت که هر کسی رو به سمت خودش جذب میکرد و موهای مشکی پرکلاغیش و صورت سفید و لب قرمزش از اون ی بچه ی جذاب و تو دلبرو ساخته بود و اونی هم که عاشق بچه ها .
دوسش داشتم ولی درک نمیکردم چرا اونی اینقدر بهش وابسته شده.
از اتاق اومدم بیرون که اونی سریع از بغلم کشیدش بیرون و بغلش کرد . خوب رفتارش شبیه یه هوو شده بود که نمیخواست بچه اش دست زن اول شوهرش باشه -_-؛
از زبون سه جین:
امروز منو جیون و پسرا قرار بود بریم بیرون و ی جای توپ پیدا کنیم که امشب کلا اونجا باشیم .
بعد از ۴ ساعت گشت و گذار تونستیم ی الاچیق کنار دریا پیدا کنیم و بعد از زنگ زدن به لی لی اونم گفت که سریع با اونی و ووجو میان.
نشستیم که جیمین گفت:( چیزه... من میخوام ی چیزی بگم) همه منتظر نگاهش کردیم که ادامه داد:( اوممم. نگاه کنین مطمعنن توی این ۲ روزه وابستگی شدید النا رو به اون بچه دیدین ؟ خوب ما باید ی کاری کنیم که وابستگی النا از اون بچه کم بشه . النا که نمیتونه تا اخر عمرش از ی بچه ایی که از خودش نیست مراقبت کنه دیدینش ؟ با دخترا جوری رفتار میکنه که انگار دخترا هووش هستن و اونم نمیخواد زن اول شوهرش به بچه اش دست بزنه .
ادامه در پست بعد

موسیقی و هنر