در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت۳۲: رمان my doctor

۰ نظر گزارش تخلف
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

ازش گرفتم . و بعد از گرم کردنش اروم بیدارش کردم که شروع کرد به گریه کردن و همه اشون حول کردن و با وحشت بلند شدن . -_- گفتم:( یا چرا بلند شدین؟)
دنیل با ترس گفت:( الان از گریه میمره ها) پوکر نگاهش کردم . این چ جوری مدرک گرفته بود؟
سرم رو براشون تکون دادم و شیری رو که تقریباً سرد شده بود رو برداشتم و با قاشق اروم اروم به خوردش دادم بعد از تموم شدنش اروم سرش رو گذاشتم روی شونه ام و به پشت کمرش ضربه های اروم میزدم‌. لئو که تازه از چادر اومد بود بیرون گفت:( واااااا داری چیکار میکنی؟؟) گفتم :( دارم اروق((& درسته؟^_^&)) بچه رو میگیرم تا بعدن دل درد نگیره ) سری تکون داد که جیمین از اون ور گفت:( نونا برا خودت ی پا کدبانویی هستیا) خندیدم بعد از تموم شدن . بچه رو بردم پیش امداد گرا و بعد از معاینه کردن بچه و البته بعد از عوض کردن پوشکش برگشتم پیش پسرا . دیدم لی لی هم کنارشون نشسته کنارش نشستم و با ی دستم پشت کمرشو اروم نوازش کردم . لبخندی بهم زدو گفت:( اونی این کیه دیگ؟)
با شیطنت گفتم:( بچه امه)
چشماش گرد شدو گفت:( هااان؟ اونی بچه اته ؟ داری الکی میگی؟) برگشتم سمتش و گفتم:( برو باووو وقتی میگم بچه امه یعنی بچه امه دیگ)
چشماش رو ریز کردو گفت:( پ کو باباش؟)
با ناراحتی گفتم:( هی روزگار بیشعور بعد اینکه فهمید باردارم ولم کرد و رفت ) بعد الکی فین فین کردم .
که صداش اومد که با بغض گفت:( اونیییییی گریه نکن ترو خدا خودم و خودت بزرگش میکنیم اصلا نگران عمو و خاله نباش خودم بهشون توضیح میدم بچه بودی بچگی کردی) با این حرفاش نتونستم خنده ام رو کنترل کنم و غش غش خندیدم . بچه ها هم غش غش میخندیدن از اینکه لی لی رو سرکار گذاشته بودم حال میکردن .
زد تو بازوم و گفت :( بسه دیگ )
گفتم:( هزار بار گفتم بس نیست گلناره) گفت:( یاااا اونی حال ندارما)
گفتم:( تو حال نداری منم اشپزخونه ندارم)
چپ چپ نگاهم کرد و گفت :( مسخره)
گفتم:( نه مس گاوه)
داد زد:( اِاِاِاِاِ)
منم گفتم :( اُاُاُاُاُ)
که لئو گفت:( النا ولش کن اذیتش نکن)
چشمام رو چرخوندم و گفتم:( باوش بابا )
خلاصه اون روز با اینکه لی لی گم شدو ما رو تا مرز سکته پیش برد ولی درکل روز خوبی بود .
ادامه دارد...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

قسمت۳۲: رمان my doctor

۴ لایک
۰ نظر

ازش گرفتم . و بعد از گرم کردنش اروم بیدارش کردم که شروع کرد به گریه کردن و همه اشون حول کردن و با وحشت بلند شدن . -_- گفتم:( یا چرا بلند شدین؟)
دنیل با ترس گفت:( الان از گریه میمره ها) پوکر نگاهش کردم . این چ جوری مدرک گرفته بود؟
سرم رو براشون تکون دادم و شیری رو که تقریباً سرد شده بود رو برداشتم و با قاشق اروم اروم به خوردش دادم بعد از تموم شدنش اروم سرش رو گذاشتم روی شونه ام و به پشت کمرش ضربه های اروم میزدم‌. لئو که تازه از چادر اومد بود بیرون گفت:( واااااا داری چیکار میکنی؟؟) گفتم :( دارم اروق((& درسته؟^_^&)) بچه رو میگیرم تا بعدن دل درد نگیره ) سری تکون داد که جیمین از اون ور گفت:( نونا برا خودت ی پا کدبانویی هستیا) خندیدم بعد از تموم شدن . بچه رو بردم پیش امداد گرا و بعد از معاینه کردن بچه و البته بعد از عوض کردن پوشکش برگشتم پیش پسرا . دیدم لی لی هم کنارشون نشسته کنارش نشستم و با ی دستم پشت کمرشو اروم نوازش کردم . لبخندی بهم زدو گفت:( اونی این کیه دیگ؟)
با شیطنت گفتم:( بچه امه)
چشماش گرد شدو گفت:( هااان؟ اونی بچه اته ؟ داری الکی میگی؟) برگشتم سمتش و گفتم:( برو باووو وقتی میگم بچه امه یعنی بچه امه دیگ)
چشماش رو ریز کردو گفت:( پ کو باباش؟)
با ناراحتی گفتم:( هی روزگار بیشعور بعد اینکه فهمید باردارم ولم کرد و رفت ) بعد الکی فین فین کردم .
که صداش اومد که با بغض گفت:( اونیییییی گریه نکن ترو خدا خودم و خودت بزرگش میکنیم اصلا نگران عمو و خاله نباش خودم بهشون توضیح میدم بچه بودی بچگی کردی) با این حرفاش نتونستم خنده ام رو کنترل کنم و غش غش خندیدم . بچه ها هم غش غش میخندیدن از اینکه لی لی رو سرکار گذاشته بودم حال میکردن .
زد تو بازوم و گفت :( بسه دیگ )
گفتم:( هزار بار گفتم بس نیست گلناره) گفت:( یاااا اونی حال ندارما)
گفتم:( تو حال نداری منم اشپزخونه ندارم)
چپ چپ نگاهم کرد و گفت :( مسخره)
گفتم:( نه مس گاوه)
داد زد:( اِاِاِاِاِ)
منم گفتم :( اُاُاُاُاُ)
که لئو گفت:( النا ولش کن اذیتش نکن)
چشمام رو چرخوندم و گفتم:( باوش بابا )
خلاصه اون روز با اینکه لی لی گم شدو ما رو تا مرز سکته پیش برد ولی درکل روز خوبی بود .
ادامه دارد...

موسیقی و هنر