در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت۲۸:رمان my doctor

maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

سریع رفتم پایین تا برم اتش نشانا و همین طور امداد گرا رو صدا بزنم . تو راه لئو رو دیدم و همه چی رو بهش گفتم و اونم سریع دوید طرف طبقه بالا .
از زبون جیون :
تمام مریضا رو تموم کرده بودم و نشتسته بودم و داشتم استراحت میکردم و اونورم دنیل نشسته بود و داشت با گوشیش حرف میزد . همین که اومدم چشمام رو ببندم صدای دادی باعث شد نیمخز بشم قدر این صدا پیشم اشنا بود
برگشتم و دیدم النا اونی با روپوشی که خاکی بود داشت میرفت سمت اتش نشانایی که با صدای داد النا اونی بلند شده بود. سریع دویدم سمتش نمیدونم چی داشت بهشون میگفت همین که حرفش تموم شد تمام اتش نشانا و امداد گرا رفتن ب ی سمتی . همین که اونی اومد بره دستش رو گرفتم که برگشت سمتم با دیرن چشمای قرمزش هنگ کردم . با تعجب و اروم گفتم:( اونی؟) همین حرف کافی بود تا النا اونی شروع کنه به گریه کردن . همونطور که گریه میکرد گفت:( جیوناااا لی لی گم شده معلوم نیست کجاس دلم داره مثل سیروسرکه میجوشه.چیکار کنم؟ اگه پیداش نکنم چی؟ جیوناااا چیکارکنم؟) سریع دستم رو دور اونی حلقه کردم و گفتم:( هیسسسسس اونی نگران نباش هیچی نمیشه خوب . پیداش میکنیم .مثلا لی لی اونی ۲۲ سالشه بچه که نیست بر میگرده) هق هق کنان گفت:( نه اون گم شده من میدونم الان ۲ ساعته که نیستش ۲ ساعته که صورتش رو ندیدم . جیونا) همین که امدم ارومش کنم صداش قطع شد. با کمی تعجب با خودم گفتم یعنی خوابش برده که همون موقعه از بغلم در اومد و دوید به سمت راستم . منم سریع عکس العمل نشون دادم و دنبالش دویدم و داد زدم:( اونی کجا میری ؟ وایسا) دیدم رفت سمت یه ساختمون با ترس سرعتمو بیشتر کردم نکنه بلایی سر خودش بیاره. همین که رفتم داخل ساختمون دیدم که اونجا پر از اتش نشان و امدادگر هست . دیدم ونهوو همراه ی بچه کوچیک تقریبا ۳ یا ۴ ماهه اومد پایین . و کنار النا وایستاد. و ی چیزایی بهش گفت که همون موقعه النا اونی کمی تلو تلو خورد سریع رفتم کنارش و دستشو گرفتم که دستمو پس زد و با داد گفت:( داری دروغ میگی ؟ اره اره حتما داری دروغ میگی داره تلافی تمام کار هایی که سرت اوردم رو سرم میاری اره همه اش دروغه) ونهوو اوپا با بغض گفت:( کاشکی دروغ بود النا ولی تمامش راسته تمامش) با این حرفش اونی غش کردو نزدیک بود بیفته که سریع گرفتمش
یعنی ونهوو چی بهش گفته بود؟
اصلا اون بچه ایی که بغل ونهوو بود کیه؟؟

نظرات (۲۱)

Loading...

توضیحات

قسمت۲۸:رمان my doctor

۱۰ لایک
۲۱ نظر

سریع رفتم پایین تا برم اتش نشانا و همین طور امداد گرا رو صدا بزنم . تو راه لئو رو دیدم و همه چی رو بهش گفتم و اونم سریع دوید طرف طبقه بالا .
از زبون جیون :
تمام مریضا رو تموم کرده بودم و نشتسته بودم و داشتم استراحت میکردم و اونورم دنیل نشسته بود و داشت با گوشیش حرف میزد . همین که اومدم چشمام رو ببندم صدای دادی باعث شد نیمخز بشم قدر این صدا پیشم اشنا بود
برگشتم و دیدم النا اونی با روپوشی که خاکی بود داشت میرفت سمت اتش نشانایی که با صدای داد النا اونی بلند شده بود. سریع دویدم سمتش نمیدونم چی داشت بهشون میگفت همین که حرفش تموم شد تمام اتش نشانا و امداد گرا رفتن ب ی سمتی . همین که اونی اومد بره دستش رو گرفتم که برگشت سمتم با دیرن چشمای قرمزش هنگ کردم . با تعجب و اروم گفتم:( اونی؟) همین حرف کافی بود تا النا اونی شروع کنه به گریه کردن . همونطور که گریه میکرد گفت:( جیوناااا لی لی گم شده معلوم نیست کجاس دلم داره مثل سیروسرکه میجوشه.چیکار کنم؟ اگه پیداش نکنم چی؟ جیوناااا چیکارکنم؟) سریع دستم رو دور اونی حلقه کردم و گفتم:( هیسسسسس اونی نگران نباش هیچی نمیشه خوب . پیداش میکنیم .مثلا لی لی اونی ۲۲ سالشه بچه که نیست بر میگرده) هق هق کنان گفت:( نه اون گم شده من میدونم الان ۲ ساعته که نیستش ۲ ساعته که صورتش رو ندیدم . جیونا) همین که امدم ارومش کنم صداش قطع شد. با کمی تعجب با خودم گفتم یعنی خوابش برده که همون موقعه از بغلم در اومد و دوید به سمت راستم . منم سریع عکس العمل نشون دادم و دنبالش دویدم و داد زدم:( اونی کجا میری ؟ وایسا) دیدم رفت سمت یه ساختمون با ترس سرعتمو بیشتر کردم نکنه بلایی سر خودش بیاره. همین که رفتم داخل ساختمون دیدم که اونجا پر از اتش نشان و امدادگر هست . دیدم ونهوو همراه ی بچه کوچیک تقریبا ۳ یا ۴ ماهه اومد پایین . و کنار النا وایستاد. و ی چیزایی بهش گفت که همون موقعه النا اونی کمی تلو تلو خورد سریع رفتم کنارش و دستشو گرفتم که دستمو پس زد و با داد گفت:( داری دروغ میگی ؟ اره اره حتما داری دروغ میگی داره تلافی تمام کار هایی که سرت اوردم رو سرم میاری اره همه اش دروغه) ونهوو اوپا با بغض گفت:( کاشکی دروغ بود النا ولی تمامش راسته تمامش) با این حرفش اونی غش کردو نزدیک بود بیفته که سریع گرفتمش
یعنی ونهوو چی بهش گفته بود؟
اصلا اون بچه ایی که بغل ونهوو بود کیه؟؟

موسیقی و هنر