در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت ۳۴:رمان my doctor

۲۵ نظر گزارش تخلف
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

تاحالا وقتی همه امون بغلش کردیم و به تنها کسی که واکنش نشون نداده و از بغلش نکشیده بیرون لئو هیونگ بوده)
همه امون سری تکون دادیم که گفتم:( میدونی اونی عاشق بچه هاس و الانم چون ووجو کسی رو نداره و مادرش مرده اونو دوس دا...)
با صدایی حرفم توی دهنم موند:( من اونو بخاطر خودش دوس دارم و نه بخاطر این که خانواده ایی نداره من بهش ترحم نمیکنم من واقعا دوسش دارم) تمام حرفاش با تحکم بود .
برگشتم سمتش و گفتم:( اما اونی تو نمیتونی این بچه رو پیش خودت نگه داری در حالی که نه شوهری داری و اینو هم در نظر بگیر هر کسی که اومد برای خواستگاریت و فهمید تو ی بچه داری دیگ تو رو نمیخواد)
بدون توجه به حرفام نشیت و همونطور که پتوی ووجو رو درست میکرد گفت:( کسی که بخاطر ی بچه از من بزنه عاشق نیست فقط الکی اسم خودشو عاشق گذاشته . و بعدشم من با مامان و بابام حرفامو زدم اونا هم حرفی ندارن یعنی مخالفتی نکردن و منم بعد از برگشتن به سئول سرپرستی ووجو رو میگیرم و اگه شما هم مخالف منید من میرم توی ی خونه دیگ)
این دفعه جیون گفت:( النا ما مخالفت نیستیم ولی تو جوری رفتار میکنی که ادم از اینکه ووجو رو بغل کرده پشیمون شه )
برگشت سمت جیون و گفت:( من فقط نگرانشم و شما هنوز تسلطی بر بغل گرفتن بچه ها ندارین)
این دفعه دنیل گفت:( خوب بحث رو تمومش کنید و ی چیزی رو که میخوام بهتون بگم این که این زندگی خود الناست و اون هر کاری میخواد میتونه با زندگیش بکنه پس دیگ باهاش بحث نکنید اون اونی شماست این یکی .دومی این که جایی که به تصمیم اونیتون احترام بزارین بهش میگین اینکارو بکنه و اینکارو نکنه؟ اون از شماها بزرگ تره و میدونه داره چ کاری میکنه) خوب حرف دنیل کاملا قانع کننده بود و من دیگ حرفی ندارم .
با لبخند برگشتم سمت اونیم و گفتم:( خوب مادر شدنت مبارک. مامان کوچولو ) با این حرفم بعد از ۲ روز لبخند زد و از حالت خنثی در اومد بغلم کرد و تشکر کرد بعد از تبریک و تشکر نشستیم حرف زدیمو حرف زدیمو حرف زدیم تا اینکه ساعت ۲ ظهر شد البته اینم بگما همه اش بحث بود بیشترشم مال النا و ونهوو بود که بازم برگشته بودن به حالت قبلشون ^_^

نظرات (۲۵)

Loading...

توضیحات

قسمت ۳۴:رمان my doctor

۴ لایک
۲۵ نظر

تاحالا وقتی همه امون بغلش کردیم و به تنها کسی که واکنش نشون نداده و از بغلش نکشیده بیرون لئو هیونگ بوده)
همه امون سری تکون دادیم که گفتم:( میدونی اونی عاشق بچه هاس و الانم چون ووجو کسی رو نداره و مادرش مرده اونو دوس دا...)
با صدایی حرفم توی دهنم موند:( من اونو بخاطر خودش دوس دارم و نه بخاطر این که خانواده ایی نداره من بهش ترحم نمیکنم من واقعا دوسش دارم) تمام حرفاش با تحکم بود .
برگشتم سمتش و گفتم:( اما اونی تو نمیتونی این بچه رو پیش خودت نگه داری در حالی که نه شوهری داری و اینو هم در نظر بگیر هر کسی که اومد برای خواستگاریت و فهمید تو ی بچه داری دیگ تو رو نمیخواد)
بدون توجه به حرفام نشیت و همونطور که پتوی ووجو رو درست میکرد گفت:( کسی که بخاطر ی بچه از من بزنه عاشق نیست فقط الکی اسم خودشو عاشق گذاشته . و بعدشم من با مامان و بابام حرفامو زدم اونا هم حرفی ندارن یعنی مخالفتی نکردن و منم بعد از برگشتن به سئول سرپرستی ووجو رو میگیرم و اگه شما هم مخالف منید من میرم توی ی خونه دیگ)
این دفعه جیون گفت:( النا ما مخالفت نیستیم ولی تو جوری رفتار میکنی که ادم از اینکه ووجو رو بغل کرده پشیمون شه )
برگشت سمت جیون و گفت:( من فقط نگرانشم و شما هنوز تسلطی بر بغل گرفتن بچه ها ندارین)
این دفعه دنیل گفت:( خوب بحث رو تمومش کنید و ی چیزی رو که میخوام بهتون بگم این که این زندگی خود الناست و اون هر کاری میخواد میتونه با زندگیش بکنه پس دیگ باهاش بحث نکنید اون اونی شماست این یکی .دومی این که جایی که به تصمیم اونیتون احترام بزارین بهش میگین اینکارو بکنه و اینکارو نکنه؟ اون از شماها بزرگ تره و میدونه داره چ کاری میکنه) خوب حرف دنیل کاملا قانع کننده بود و من دیگ حرفی ندارم .
با لبخند برگشتم سمت اونیم و گفتم:( خوب مادر شدنت مبارک. مامان کوچولو ) با این حرفم بعد از ۲ روز لبخند زد و از حالت خنثی در اومد بغلم کرد و تشکر کرد بعد از تبریک و تشکر نشستیم حرف زدیمو حرف زدیمو حرف زدیم تا اینکه ساعت ۲ ظهر شد البته اینم بگما همه اش بحث بود بیشترشم مال النا و ونهوو بود که بازم برگشته بودن به حالت قبلشون ^_^

موسیقی و هنر