در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت۲۹:رمان my doctor

maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)
maryam(wonho and maryam Iranain Korean copul)

((((ویدیو پلی شه تا بتونین بچه ایی که توی رمانه رو ببینین))))
رو به ونهوو با عصبانیت گفتم:( چی بهش گفتی؟) گفت:( هیچی فقط همون چیزی که خودش ازم پرسیدو بهش گفتم) بعد بچه رو داد بغلم و خودش اروم اونی رو بغل کرد.
نگاهم به بچه افتاد. وایییی کاواییی((* کاوایی: ی کلمه ژاپنی که به کسایی که خوشگل و بامزه ان میگن*)) نکنه این زیر اوارا بوده . همون موقعه کسی رو به روم وایستاد . نگاهی بهش کردم دیدم لئو چشماش قرمز بود و هنوز رد اشکاش روی گونه اش بود. با تعجب و سردرگومی نگاهی بهش کردم چرا کسی به من نمیگفت که چ اتفاقی اینجا افتاده . لئو دست کرد و اروم بچه رو از بغلم گرفت و رفت بیرون . وایییی دارم دیونه میشم دویدم بیرون و به جایی که ونهوو رفته بود رفتم . دیدم که سه جین اونی هم شروع کرد گریه کردن . رفتم جلوی ونهوو وایستادم و با عصبانیت زیاد تقریبا جیغ زدم و گفتم:( چرا هیچ کودومتون به من نمیگه که چ اتفاقی اینجا افتاده چرا اونی بعد از حرفایی که بهش زدی غش کرد اصلا این بچه کیه که لئو اوپا مثل عزیز ترین کسش گرفتتش توی بغلش و داره گریه میکنه . اصلا..اصلا چرا لی لی اونی هنوز نیستش چرا بهم هیچی نمیگین . میدونم که لی لی اونی چند ساعتی هست که رفته و نیستش ولی دلیل غش کردن و این رفتاراتون رو نمیفهمم اونی ۲۲ سالشه بچه نیست .اونقدرم دیونه نیست که بخواد بره توی ی ساختمون)
بعد از اینکه حرفام تموم شد نفس نفس میزدم دستی دورم حلقه شد و پشتش صدای سه جین اومد:( چیزی نیست النا بخاطر فشار هایی که بهش وارد شده غش کرده) برگشتم سمتش و جیغ زدم:( داری دروغ میگی همتون دارین ی چیزی رو از من پنهون میکنین )
اخمی صورتش رو پوشوند.دهنش رو باز کرد یه چیزی بگه که ونهووگفت:( میخوای بدونی چی شده؟)
سریع گفتم :( اره میخوام بدونم چی شده ) سری تکون داد و رفت النا رو گذاشت توی چادر و برگشت و گفت:( خوب...
ادامه دارددددد^_^
.....

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

قسمت۲۹:رمان my doctor

۱۱ لایک
۵ نظر

((((ویدیو پلی شه تا بتونین بچه ایی که توی رمانه رو ببینین))))
رو به ونهوو با عصبانیت گفتم:( چی بهش گفتی؟) گفت:( هیچی فقط همون چیزی که خودش ازم پرسیدو بهش گفتم) بعد بچه رو داد بغلم و خودش اروم اونی رو بغل کرد.
نگاهم به بچه افتاد. وایییی کاواییی((* کاوایی: ی کلمه ژاپنی که به کسایی که خوشگل و بامزه ان میگن*)) نکنه این زیر اوارا بوده . همون موقعه کسی رو به روم وایستاد . نگاهی بهش کردم دیدم لئو چشماش قرمز بود و هنوز رد اشکاش روی گونه اش بود. با تعجب و سردرگومی نگاهی بهش کردم چرا کسی به من نمیگفت که چ اتفاقی اینجا افتاده . لئو دست کرد و اروم بچه رو از بغلم گرفت و رفت بیرون . وایییی دارم دیونه میشم دویدم بیرون و به جایی که ونهوو رفته بود رفتم . دیدم که سه جین اونی هم شروع کرد گریه کردن . رفتم جلوی ونهوو وایستادم و با عصبانیت زیاد تقریبا جیغ زدم و گفتم:( چرا هیچ کودومتون به من نمیگه که چ اتفاقی اینجا افتاده چرا اونی بعد از حرفایی که بهش زدی غش کرد اصلا این بچه کیه که لئو اوپا مثل عزیز ترین کسش گرفتتش توی بغلش و داره گریه میکنه . اصلا..اصلا چرا لی لی اونی هنوز نیستش چرا بهم هیچی نمیگین . میدونم که لی لی اونی چند ساعتی هست که رفته و نیستش ولی دلیل غش کردن و این رفتاراتون رو نمیفهمم اونی ۲۲ سالشه بچه نیست .اونقدرم دیونه نیست که بخواد بره توی ی ساختمون)
بعد از اینکه حرفام تموم شد نفس نفس میزدم دستی دورم حلقه شد و پشتش صدای سه جین اومد:( چیزی نیست النا بخاطر فشار هایی که بهش وارد شده غش کرده) برگشتم سمتش و جیغ زدم:( داری دروغ میگی همتون دارین ی چیزی رو از من پنهون میکنین )
اخمی صورتش رو پوشوند.دهنش رو باز کرد یه چیزی بگه که ونهووگفت:( میخوای بدونی چی شده؟)
سریع گفتم :( اره میخوام بدونم چی شده ) سری تکون داد و رفت النا رو گذاشت توی چادر و برگشت و گفت:( خوب...
ادامه دارددددد^_^
.....

موسیقی و هنر