من: خیلی خب، مادرجون از شما هم ممنونم شام خوبی بود. قول میدم اجاره رو سر وقت پرداخت کنم
چمدونمو کشیدم و از خونه بیرون رفتم. در خونه رو هول دادم و رفتم داخل. همه جا تاریک بود. چراغو روشن کردم. چندتا موش سریع دویدن گوشه دیوارها. چندتا سوسک کف خونه مرده بود و دیوارا از کثیفی سیاه شده بودن.
خب، اشکالی نداره
از اینجا بهتر که پیدا نمیشد
تازه ازم پول پیشم نمیگیرن
فقط کافیه تمیزش کنم
در دسشوییو باز کردم. دماغمو گرفتم و داد زدم
کی روی صندلی توالت ریدهههه؟
نمیشه اینجا زندگی کردددد
دویدم سمت خونه پیرزن و درو هول دادم. وارد حیاط شدم. در خونه رو زدم و وارد خونه شدم
مرد: اوی چخبره؟
من: ببخشید ولی چندتا چیز نیاز دارم
وارد اشپزخونه شدم و کابینتا رو میگشتم. مرد به همراه همسرش و پیرزن از پشت اُپِن نگاهم میکردن
من: وقتی میخواین خونه ای رو اجاره بدین از بهداشتش مطمعن باشین، بخاطر همینه تا الان کسی اونجا رو نگرفته
ماسک زدم و دستکش ظرفشویی دستم کردم با چکمه. انواع شیشه پاک کن و شوینده ها رو از توی کابینت برداشتم و توی بغلم گرفتم
من: اوف سنگینه، اینا رو بعدا با اجاره باهاتون حساب میکنم
مرد صاحبخونه عصبانی بود. پیرزن جلوشو گرفت و نذاشت دنبالم بیاد. ریز دویدم و در رفتم.
وارد خونه شدم، روی درهای ورودی دوتا میخ زدم و طنابو دور میخها پیچوندم تا در باز نشه.
حله
بعدا برات قفل میگیرم دووم بیار
از همون در ورودی شروع کردم به سابیدن و کل 70 متری اتاق پذیرایی به همراه اشپزخونه ، توالت و حمام و چهار اتاق خواب رو تمیز کردم.
افتاب داشت طلوع میکرد. توی یکی از اتاقها که پنجره نداشت نشستم تا کمی استراحت کنم. بدون اینکه بفهمم خوابم برد؛
با صدای کوبیده شدن در از خواب پریدم. ماسکمو دراوردم و بلند شدم. خمیازه ای کشیدم و درو باز کردم
اخ کمرم خشک شده
دختر بچه: سلام، مادرجون گفت اینو بدم به شما
سینی غذا رو ازش گرفتم و لبخند زدم
من: اسمت چیه؟
دختر بچه: مامانم گفته با غریبه ها حرف نزنم
من: افرین مامانت حرف خوبی میزنه دیگه چی بهت گفته
دختر بچه: میگه شما خیلی بی ادبین که بی اجازه وارد خونه شدین
عجب
خب میخواستین درو باز نذارین
دختر بچه: همینطور بابا میگه که شما خیلی بد لباسین و نیازی نبود به یه گدا پناه بدیم
من: باشه باشه بسه، تو هم دهنت چفت و بست نداره، برو از مادر بزرگت تشکر کن