پارت2 "عاشقانه های یک خیال"

۲۵ نظر گزارش تخلف
"عاشقانه های یک خیال"
"عاشقانه های یک خیال"

یامین:آجی من با وفاحرف زدم...خانوادش اوکی دادن
شفا: منم با سارا حرف زدم...مامانش اوکی داد
حیات:خب پس رفیقاتون اوکی شدن....نیکو هم گفت پایه اس اما شرط گذاشت که الاستور هم باید ببریم چون کسی اینجا نیست الاستور بمونه پیشش
دوقلو ها سر تکون دادن و رفتن تا چمدون ببندن.
شفا برگشت :راستی با چی قراره بریم؟
حیات: دینا شماره داداششو داد گفت با اون هماهنگ میکنه برا رفتنمون
یامین هم که وایساده بود به حرفشون گوش میکرد گفت:خب قراره با هواپیما بریم یا قطار؟
حیات:خب هواپیما که کنسله چون من فوبیای پرواز دارم...قطار هم مثله اینکه بلیط نبود
.......
از گوشه چشم به یامین نگاه میکرد که طبق قرارشون سره حیات رو با حرفاش گرم کرده بود تا شفا گوشی حیات و شماره داداش دینا رو برداره... رفت تو حیاط و تماس گرفت:
شفا:عمو سبزی فروش؟
سینا:بله؟
شفا:سبزی کم فروش؟
سینا:بله؟
شفا:سبزی گِل داره؟
سینا:بله!
شفا:درد و دل داره؟
سینا:خانم مسخره کردید؟
شفا:مگه این شماره عمو سبزی فروش نیست؟
سینا:عجب؟!
شفا:مش رجب!!
حیات:شفاااااااا کجا قایم شدی؟ باز گوشیمو کش رفتی کیو اسکل کنی؟
قبل ازاینکه حیات بیاد یه پس گردنی مهمونش کنه خطاب به پشت گوشی با ی ذره ناز گفت: اوه هانی شرمنده ...سرت شلوغه مزاحمت نمیشم..بای عشقم...و یه بوس فرستاد و تماس رو قطع کرد و سریع گوشیو گذاشت همونجا و دور شد...حیات تا رسید به گوشی ، یه شماره ناشناس تماس گرفت..حیات با یه نفس عمیق خودشو برای صحبت با قربانی شوخی خرکی شفا آماده کرد ..
سینا: دختر کوچولو بزرگترت یادت نداده از گوشی چجوری استفاده کنی؟ که تو زنگ زدی وقت با ارزش منو با چرندیاتت میگیری؟
حیات که جا خورده بود از لحن عصبانی اون پسر و از طرفی توهین کرده بود به خواهر و تربیت خونوادشون عصبانی شد و گفت:
حیات: اولا کوچولو خودتی که جنبه ی شوخی ساده هم نداری...دوما خانواده خودت بهت یاد ندادن که حتی وقتی عصبانی هستی باید احترام طرف مقابلتو نگه داری؟
سینا که فهمید شخص پشت تلفن صداش با اون دختر کوچولو فرق داره گفت:
سینا: ببخشید خانم مثله اینکه اشتباه تماس گرفتم.
و تلفن رو قطع میکنه...حیات که میدونست اون بیچاره درست تماس گرفته بود ولی قربانیه شوخی های دوقلوها شده بود رفت داخل خونه و جفت خواهراشو صدا کرد...اون دوتا هم با قیافه مثلن از همه جا بیخبر اومدن پیشش
حیات: خوب دخترا ی توضیح بهم بدهکارید؟!

نظرات (۲۵)

Loading...

توضیحات

پارت2 "عاشقانه های یک خیال"

۳۲ لایک
۲۵ نظر

یامین:آجی من با وفاحرف زدم...خانوادش اوکی دادن
شفا: منم با سارا حرف زدم...مامانش اوکی داد
حیات:خب پس رفیقاتون اوکی شدن....نیکو هم گفت پایه اس اما شرط گذاشت که الاستور هم باید ببریم چون کسی اینجا نیست الاستور بمونه پیشش
دوقلو ها سر تکون دادن و رفتن تا چمدون ببندن.
شفا برگشت :راستی با چی قراره بریم؟
حیات: دینا شماره داداششو داد گفت با اون هماهنگ میکنه برا رفتنمون
یامین هم که وایساده بود به حرفشون گوش میکرد گفت:خب قراره با هواپیما بریم یا قطار؟
حیات:خب هواپیما که کنسله چون من فوبیای پرواز دارم...قطار هم مثله اینکه بلیط نبود
.......
از گوشه چشم به یامین نگاه میکرد که طبق قرارشون سره حیات رو با حرفاش گرم کرده بود تا شفا گوشی حیات و شماره داداش دینا رو برداره... رفت تو حیاط و تماس گرفت:
شفا:عمو سبزی فروش؟
سینا:بله؟
شفا:سبزی کم فروش؟
سینا:بله؟
شفا:سبزی گِل داره؟
سینا:بله!
شفا:درد و دل داره؟
سینا:خانم مسخره کردید؟
شفا:مگه این شماره عمو سبزی فروش نیست؟
سینا:عجب؟!
شفا:مش رجب!!
حیات:شفاااااااا کجا قایم شدی؟ باز گوشیمو کش رفتی کیو اسکل کنی؟
قبل ازاینکه حیات بیاد یه پس گردنی مهمونش کنه خطاب به پشت گوشی با ی ذره ناز گفت: اوه هانی شرمنده ...سرت شلوغه مزاحمت نمیشم..بای عشقم...و یه بوس فرستاد و تماس رو قطع کرد و سریع گوشیو گذاشت همونجا و دور شد...حیات تا رسید به گوشی ، یه شماره ناشناس تماس گرفت..حیات با یه نفس عمیق خودشو برای صحبت با قربانی شوخی خرکی شفا آماده کرد ..
سینا: دختر کوچولو بزرگترت یادت نداده از گوشی چجوری استفاده کنی؟ که تو زنگ زدی وقت با ارزش منو با چرندیاتت میگیری؟
حیات که جا خورده بود از لحن عصبانی اون پسر و از طرفی توهین کرده بود به خواهر و تربیت خونوادشون عصبانی شد و گفت:
حیات: اولا کوچولو خودتی که جنبه ی شوخی ساده هم نداری...دوما خانواده خودت بهت یاد ندادن که حتی وقتی عصبانی هستی باید احترام طرف مقابلتو نگه داری؟
سینا که فهمید شخص پشت تلفن صداش با اون دختر کوچولو فرق داره گفت:
سینا: ببخشید خانم مثله اینکه اشتباه تماس گرفتم.
و تلفن رو قطع میکنه...حیات که میدونست اون بیچاره درست تماس گرفته بود ولی قربانیه شوخی های دوقلوها شده بود رفت داخل خونه و جفت خواهراشو صدا کرد...اون دوتا هم با قیافه مثلن از همه جا بیخبر اومدن پیشش
حیات: خوب دخترا ی توضیح بهم بدهکارید؟!