سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
((((ویدیو پلی شه تا بتونین بچه ایی که توی رمانه رو ببینین))))
رو به ونهوو با عصبانیت گفتم:( چی بهش گفتی؟) گفت:( هیچی فقط همون چیزی که خودش ازم پرسیدو بهش گفتم) بعد بچه رو داد بغلم و خودش اروم اونی رو بغل کرد.
نگاهم به بچه افتاد. وایییی کاواییی((* کاوایی: ی کلمه ژاپنی که به کسایی که خوشگل و بامزه ان میگن*)) نکنه این زیر اوارا بوده . همون موقعه کسی رو به روم وایستاد . نگاهی بهش کردم دیدم لئو چشماش قرمز بود و هنوز رد اشکاش روی گونه اش بود. با تعجب و سردرگومی نگاهی بهش کردم چرا کسی به من نمیگفت که چ اتفاقی اینجا افتاده . لئو دست کرد و اروم بچه رو از بغلم گرفت و رفت بیرون . وایییی دارم دیونه میشم دویدم بیرون و به جایی که ونهوو رفته بود رفتم . دیدم که سه جین اونی هم شروع کرد گریه کردن . رفتم جلوی ونهوو وایستادم و با عصبانیت زیاد تقریبا جیغ زدم و گفتم:( چرا هیچ کودومتون به من نمیگه که چ اتفاقی اینجا افتاده چرا اونی بعد از حرفایی که بهش زدی غش کرد اصلا این بچه کیه که لئو اوپا مثل عزیز ترین کسش گرفتتش توی بغلش و داره گریه میکنه . اصلا..اصلا چرا لی لی اونی هنوز نیستش چرا بهم هیچی نمیگین . میدونم که لی لی اونی چند ساعتی هست که رفته و نیستش ولی دلیل غش کردن و این رفتاراتون رو نمیفهمم اونی ۲۲ سالشه بچه نیست .اونقدرم دیونه نیست که بخواد بره توی ی ساختمون)
بعد از اینکه حرفام تموم شد نفس نفس میزدم دستی دورم حلقه شد و پشتش صدای سه جین اومد:( چیزی نیست النا بخاطر فشار هایی که بهش وارد شده غش کرده) برگشتم سمتش و جیغ زدم:( داری دروغ میگی همتون دارین ی چیزی رو از من پنهون میکنین )
اخمی صورتش رو پوشوند.دهنش رو باز کرد یه چیزی بگه که ونهووگفت:( میخوای بدونی چی شده؟)
سریع گفتم :( اره میخوام بدونم چی شده ) سری تکون داد و رفت النا رو گذاشت توی چادر و برگشت و گفت:( خوب...
ادامه دارددددد^_^
.....
موسیقی و هنر